نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
ديوان خاقاني
جام را
گنج
فريدون خون بهاست
چون درفش کاويان برکرد صبح
گنج
هاي بکر سر پوشيده را
عقد بر صدر جهان بست آسمان
بر ثناي او روان خواهم فشاند
گنج
معني بر جهان خواهم فشاند
نه
گنج
نطق داشتي آن روز وقت نزع
مهر سکوت زير زبان چون گذاشتي
گر بخت سعيد و حسن طالع داري
از مال جهان
گنج
سعادت اندوز
ديوان خواجوي کرماني
کرده ايم از ملک هستي کنج عزلت اختيار
وين دل ويرانه
گنج
و نيستي گنجور ماست
گنج
معني که طلسمست جهان بر راهش
چون بمعني نگري اين دل ويرانه ماست
بيش ازين بي همدمي در خانه نتوانم نشست
بر اميد
گنج
در ويرانه نتوانم نشست
دل خراب من از عشق کي شود خالي
چرا که جايگه
گنج
کنج ويرانست
گر نه بوي دوستان آرد نسيم بوستان
باد پندارش که آخر
گنج
باد آورد نيست
شمع ما مامول هر پروانه نيست
گنج
ما محصول هر ويرانه نيست
گنج
قارون چو درين ره به پشيزي نخرند
رخ زردم بچه وجه اينهمه زر گرد آورد
بر اميد
گنج
خواجو از سر شوريدگي
دست در زلفش مزن کانجا سيه ماران بسند
بجان دوست که
گنج
روان دلي يابد
که او مضايقه با دوستان بجان نکند
چون درين مرحله خواجو اثر از
گنج
نيافت
ترک اين منزل ويران نکند چون نکند
چو
گنج
عشق تو دارند در خرابه دل
نه مفلسند ولي منعمان بي درمند
گفتمش
گنج
لطافت رخ مه پيکر تست
گفت خاموش که برگنج سيه مارانند
نظر بظاهر شوريدگان مکن خواجو
که
گنج
معرفتند ار چه بيدل و دينند
رو ساز سفر ساز که از آرزوي
گنج
بي برگ درين منزل ويران نتوان بود
دل شکسته خواجو خراب گشت و وراست
که
گنج
عشق تو جز در خراب نتوان ديد
بوسه ئي خواستمش گفت بپوش از زلفم
گنج
اگر مي بري از مار ببايد پوشيد
گر ترا خواجو نباشد آبروئي در جهان
عيب نبود زانکه نبود
گنج
در ويران عزيز
هر کجا مي رود اندر دل ويران منست
گنج
لطفست از آن جاي بود ويرانش
مارست غم عشقش و او
گنج
لطافت
گنجت چو بدست اوفتد از مار مينديش
يک ذره مهر رويت خالي نگردد از دل
زيرا که
گنج
باشد کنج خراب منزل
آرزوي
گنج
بين کز غايت ديوانگي
روز و شب در کنج هر ويرانه مي گرداندم
مرا که
گنج
غمت هست در خرابه دل
چرا ببي در مي سرزنش کني چو درم
همچوخواجو گرم از
گنج
نصيبي ندهند
رخت بر بندم و زين منزل ويران بروم
شمع دل افروختيم عود روان سوختيم
گنج
غم اندوختيم با غم دل ساختيم
اهل معني از چه رو انکار صورت کرده اند
زانکه صورت را همه
گنج
معاني يافتيم
گنجست غم عشقت و ويران دل خواجو
از بهر دلم
گنج
به ويرانه رها کن
گنج
بردار و ازين منزل ويران بگذر
ور مسيحا نفسي چون خر و ويرانه مکن ؟
گفتمش ما
گنج
در ويرانه دل يافتيم
گفت هر کنجي پر از گنجي بود ويرانه کو
بينوايان بين برين در
گنج
قارون ريخته
تنگدستان بين درين ره خانه خان باخته
گنج
لطفي و چون توئي حيفست
خيمه بر اين دل خراب زده
گر نه ماري بچه معني نروي از سر
گنج
ورنه طفلي بچه رو صورت ماني طلبي
رباعيات خيام
کاين يکدم عاريت در اين
گنج
فنا
بسيار بجوئي و نيابي ديگر
ديوان رودکي
گنج
زري بود درين خاکدان
کو دو جهان را به جوي مي شمرد
دلم خزانه پرگنج بود و
گنج
سخن
نشان نامه ما مهر و شعر عنوان بود
آفرين و مدح سود آيد همي
گر به
گنج
اندر زيان آيد همي
گر خوري از خوردن افزايدت رنج
ور دمي مينو فراز آوردت و
گنج
هيچ گنجي نيست از فرهنگ به
تا تواني رو هوا زي
گنج
نه
شو، بدان
گنج
اندرون خمي بجوي
زير او سمچيست، بيرون شد بدوي
ديوان رهي معيري
دامن خاک شد ز بسد و لعل
تاج فرعون و
گنج
دقيانوس
گوشه عزلت بود سر منزل عزت، رهي
گنج
گوهر بين که در کنج خراب افتاده است
عاشقي مايه شادي بود و
گنج
مراد
دل خالي ز محبت، صدف بي گهر است
در دل شب، دامن دولت بدست آمد مرا
گنج
گوهر يافتم، از گريه هاي نيمشب
گوهر تنهائي از فيض جنون دارم بدست
گوشه ويرانه،
گنج
شاهواري شد مرا
به نيکي، که پيرايه
گنج
ماست
غم و رنج مردم، غم و رنج ماست
گنج
زري بود در آن خاکدان
چون پري از ديده مردم نهان
صفحه قبل
1
...
43
44
45
46
47
...
98
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن