نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
شاهنامه فردوسي
ز پيوند خويشي و از خواسته
ز مردان وز
گنج
آراسته
به درويش بخشيد
گنج
درم
نماند اندران بوم و برکس دژم
مرا سال بگذشت برشست و پنج
نه نيکو بود گر بيازم به
گنج
بر آسايد از
گنج
و بگزايدش
تن آسان کند رنج بفزايدش
نمانم که آيي تو هر بامداد
تن آسان دهي
گنج
او را به باد
فرستاده از پيش خاقان ببرد
به
گنج
ور بهرام جنگي سپرد
که بهرام را پادشاهي و
گنج
ازان تو بيش است نابرده رنج
در
گنج
بگشاد و چندان گهر
بياورد شمشير و زرين کمر
به فرمان او هديه ها پيش برد
يکايک به
گنج
ور او برشمرد
بياورد دينار خاتون ز
گنج
يکي بدره و تاي زربفت پنج
يکي سوي فرش و يکي سوي
گنج
نيايد ز کشتن بروي تو رنج
به ايوان کشيد آن همه
گنج
اوي
نکرد ايچ ياد از در رنج اوي
بهر کشوري
گنج
آگنده هست
که کس را نبايد شدن دوردست
در
گنج
بگشاد و چندي درم
که بودي ز هرمز برو بر رقم
به
گنج
ور گفت آن يکي پرنيان
بياور يکي رقعه اندر ميان
صد اشتر ز
گنج
درم بار کرد
چو پنجه شتر بار دينار کرد
هنر پرور و راد و بخشنده
گنج
ازين تخمه هرگز نبد کس به رنج
که دار مسيحا به
گنج
شماست
چو بينيد دانيد گفتار راست
پذيرفتم آن نامور
گنج
تو
نخواهم که چندان بود رنج تو
همان دار عيسي نيرزد به رنج
که شاهان نهادند آن را به
گنج
به شيروي بخشيدم اين برده رنج
پي افگندم او را يکي تازه
گنج
گشادند زان پس در
گنج
باز
کجا گرد کرد او به روز دراز
چو جا ماسپ آن تخت رابنگريد
بديد از در
گنج
دانش کليد
رسن سوي
گنج
شهنشاه برد
ابا مهر گنجور او را سپرد
نخستين که بنهاد
گنج
عروس
ز چين و ز برطاس وز روم و روس
دگر
گنج
پر در خوشاب بود
که بالاش يک تير پرتاب بود
دگر نامور
گنج
افراسياب
که کس را نبودي به خشکي و آب
اگر تخت يابي اگر تاج و
گنج
وگر چند پوينده باشي به رنج
بياراست بر خويشتن رنج نو
نکرد آرزو جز همه
گنج
نو
کز آن نامه جز
گنج
دادن بباد
نيامد مرا از تو اي بد نژاد
که به فريفتش قيصر شوم بخت
به
گنج
و سليح و به تاج و به تخت
هم آنگه زره خواست از
گنج
شاه
دو شمشير هندي و رومي کلاه
به تاراج دادند
گنج
ورا
نکرد ايچ کس ياد رنج ورا
چنين شاخ در
گنج
خسرو بدي
برين گونه هر سال صد نوبدي
دو کوه اين دو
گنج
نهاده به باغ
کزين گنجها بد دلم چون چراغ
چنين گفت زان پيل بر پهلوي
که اي
گنج
اگر دشمن خسروي
ز ايران بر و کرد بيعت سپاه
درم داد يک ساله از
گنج
شاه
مداريد کار جهان را به رنج
که از رنج يابد سرافراز
گنج
دگر آنک گيتي پر از
گنج
تست
رسيده بهر کشوري رنج تست
به
گنج
تو از دار عيسي چه سود
که قيصر به خوبي همي شاد بود
چو پيدا کنم بر تو انبوه رنج
بداني که از رنج ماخاست
گنج
چو دشمن ز گيتي پراگنده شد
همه
گنج
ما يک سر آگنده شد
چو
گنج
در مها پراگنده شد
ز دينار نو به دره آگنده شد
ز هر در فراوان کشيديم رنج
بدان تا بيا گند زين گونه
گنج
چنان دان که اين
گنج
من پشت تست
زمانه کنون پاک در مشت تست
چو بي
گنج
باشي نپايد سپاه
تو را زيردستان نخوانند شاه
چنين است پاسخ که از رنج من
فراز آمد اين نامور
گنج
من
که از
گنج
ما به دره بد صد هزار
که دادم بدان روميان يادگار
ز دار مسيحا که گفتي سخن
به
گنج
اندر افگنده چوبي کهن
برفتي خود از
گنج
ما ناگهان
مسيحا شد او نيستي در جهان
صفحه قبل
1
...
40
41
42
43
44
...
98
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن