نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
1658 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
منطق الطير عطار
مرد
گنجي
ديد
گنجي
اختيار
سر بريدن بايدت کرد اختيار
ديوان امير خسرو
مرا گويي که دل بر يار ديگر نه، نهم، ليکن
همين در دل تو مي
گنجي
، کس ديگر نمي
گنجد
ديوان شاه نعمت الله ولي
چو خوش
گنجي
است عشق او که در عالم نمي
گنجد
چنين گنج ار کسي جويد نشانش کنج ويران ده
ديوان شمس
بنه سر گر نمي
گنجي
که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نمي
گنجد
از آن باشد که سر دارد
جام جم اوحدي مراغي
گر ز روي ادب دهد رنجت
به از آن کز غضب دهد
گنجت
شاهنامه فردوسي
ز گستردنيها و از بوي و رنگ
ببين تا ز
گنجت
چه آيد به چنگ
نترسي ز رنج و ننازي بگنج
بگيتي ز
گنجت
فزونست رنج
اگر
گنجت
آباد داري به داد
تو از گنج شاد و سپاه از تو شاد
چو رفتي سر و تاج و
گنجت
مراست
همان دختر و برده رنجت مراست
ديوان خواجوي کرماني
مارست غم عشقش و او گنج لطافت
گنجت
چو بدست اوفتد از مار مينديش
جمشيد و خورشيد ساوجي
تو اين رنج مرا گر چاره سازي
ز هر
گنجت
ببخشم بي نيازي »
ديوان عطار
چون نيست گنج پاي به
گنجت
فروشدن
بي کنج شب گذار درين گنج اژدها
هيلاج نامه عطار
وصال حب حيدر به ز
گنجت
وگر نه بعد از اين در دست رنجت
در اين
گنجت
اگر راهست بنگر
درون گنج شو و از گنج برخور
نمانده هيچ
گنجت
آشکار است
ترا منصور جان ديدار يار است
مختار نامه عطار
گنجت
بايد به رنج خو بايد کرد
جان وقف بلاي عشق او بايد کرد
جوهر الذات عطار
ز
گنجت
رنج ديدي هر دمي باز
از آن اينجا نديدي محرمي باز
ببر رنجي که تا
گنجت
نمايم
ترا از رنج خود مزدي فزايم
نبايد تا برآري شور و غوغا
مکن شور ار شود
گنجت
پديدار
کز آن آيد يقين بخت پديدار
در اول پايه چون
گنجت
نمايد
در
گنجت
در اينجا بر گشايد
نظر اندازي آنگاهي سوي گنج
فرو ماني تو اندر حسرت و رنج
چنان
گنجت
کند بيخويش اينجا
شود
گنجت
دگر باره پديدار
دگر آهسته تر زان پيش و تن زن
ويس و رامين
برافشان تو به باد کينه
گنجت
که همچون باد باشد يافه رنجت
ديوان فرخي سيستاني
نه مال ماوراء النهر در
گنجت
بيفزايد
نه درملک توافزوني پديد آيد ز صد چندان
مثنوي معنوي
اين جهان هم چون خرابست و تو گنج
گر تفحص کردم از
گنجت
مرنج
فرهاد و شيرين وحشي بافقي
ترا دانيم محتاجي به زر نيست
که سد
گنجت
به پاي يک هنر نيست
ديوان ابوسعيد ابوالخير
گنجم
چو گهر در دل گنجينه شکست
رازم همه در سينه بي کينه شکست
ديوان امير خسرو
گفتم که ترا آخر دل خانه نمي يابد
گفتا که پي
گنجم
ويرانه نمي يابد
چه کنم در دلت نمي
گنجم
؟
زانکه در سنگ موي در نرود
جام جم اوحدي مراغي
از تو خالي مدار
گنجم
را
تا ببويي مگر ترنجم را
ديوان انوري
به تشريف زيارت رتبتي دادي مرا کاکنون
چو اقبال تو در عالم نمي
گنجم
ز جباري
ديوان بيدل دهلوي
معني برجسته شوقم نمي
گنجم
بلفظ
همچو بوي گل نگردد پيرهن عريان مرا
ديوان پروين اعتصامي
که من
گنجم
، چو خاکم پست مشمار
مرا زين خاکدان تيره بردار
شاهنامه فردوسي
و ديگر که
گنجم
وفادار نيست
همين رنج را کس خريدار نيست
سپاه و دل و
گنجم
افزونترست
جهان زير شمشير تيز اندرست
ترا بايدم زين ميان گفت بس
نه
گنجم
به کارست بي تو نه کس
کشنده تن و جان من درد اوست
پرستار و
گنجم
چه در خورد اوست
سپاريد
گنجم
به بهرامشاه
همان کشور و تاج و گاه و سپاه
ديوان خاقاني
بپويم بو که در
گنجم
به کويت
بجويم بو که دريابم جمالت
ديوان رهي معيري
پيرايه خاک و آبم، روشنگر آفتابم
گنجم
ولي در خرابم، ويرانه من تن من
منطق الطير عطار
من نيم در عشق او مردانه اي
عشق
گنجم
بايد و ويرانه اي
اسرار نامه عطار
شمار لشگرم سيصد هزار است
سلاح و اسب و
گنجم
بي شمارست
هيلاج نامه عطار
چو گنج ما پديدار آيد ايشيخ
دل از
گنجم
خبردار آيد ايشيخ
اشتر نامه عطار
لشکر و
گنجم
همه در دست او
بود زان من ولي پيوست او
در بعمري آيد از بحري برون
ليک
گنجم
هست بسياري برون
مختار نامه عطار
آن گنج که من در طلب آن
گنجم
در دير طلسمات از آن مي رنجم
ويس و رامين
توي کام و بلا و ناز و رنجم
غم و شادي و درويشي و
گنجم
ديوان عراقي
پس در دل تو چگونه
گنجم
؟
چون بر در خود رها نکردي
ديوان قاآني
گنجم
درون خاطر و من در دمشق دهر
سرگشته بي سبب چو خداوند زهمنا
صفحه قبل
1
2
3
4
5
6
...
34
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن