نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
شاهنامه فردوسي
بسي گوهر از
گنج
بگزيد نيز
ز ديبا و دينار و هرگونه چيز
که اندر جهان داد
گنج
منست
جهان زنده از بخت و رنج منست
کس اين
گنج
نتواند از من ستد
بد آيد به مردم ز کردار بد
پس از من بدشمن رسد تاج و
گنج
مرا خاک سود آيد و درد و رنج
گهر خواست از
گنج
و دينار خواست
گرانمايه ياقوت بسيار خواست
يکايک بگويد ندارد به رنج
نخواهد بدين پاسخ از شاه
گنج
وگر نيست اين تا نباشم به رنج
برين گونه نپراگند نيز
گنج
بيفزايدش
گنج
و کاهدش رنج
تو شو کينه اين دو گوهر بسنج
سر خرد کودک بياراستند
بس از
گنج
در و گهر خواستند
نه کشور نه افسر نه
گنج
و سپاه
نه ديهيم شاهي نه فر کلاه
نويسنده گفتي که
گنج
آگنيد
هم از راي او رنج بپراگنيد
نبايد که مردم فروشي به
گنج
که برکس نماند سراي سپنج
شهنشاه گويد که از رنج من
مبادا کسي شاد بي
گنج
من
نبايد که بر هيچ درويش رنج
رسد گر بر آنکس بود نام و
گنج
بدادي ز
گنج
آلت و چارپاي
نماندي که پايش برفتي ز جاي
چو خواهي که آزاد باشي ز رنج
بي آزار و بي رنج آگنده
گنج
مگر آنک آيد شما را فزون
بيارد سوي
گنج
ما رهنمون
نمايم شما را کنون راه پنج
که سودش فزون آيد از تاج و
گنج
ازان پس که بسيار برديم رنج
به رنج اندرون گرد کرديم
گنج
سه ديگر که با
گنج
خويشي کند
به دينار کوشد که بيشي کند
نگر تا نباشي نگهبان
گنج
که مردم ز دينار يازد به رنج
نگهبان بود شاه
گنج
ورا
به بار آورد شاخ رنج ورا
خداوند گوپال و شمشير و
گنج
خداوند آساني و درد و رنج
مرا خوبي و
گنج
آباد هست
دليري و مردي و بنياد هست
به مرد اردشير آن خردمند شاه
به شاپور بسپرد
گنج
و سپاه
همي برد سالار زان شهر رنج
بپردخت بسيار با رنج
گنج
به رش کرده بالاي اين پل هزار
بخواهي ز
گنج
آنچ آيد به کار
چه سازي همي زين سراي سپنج
چه نازي به نام و چه نازي به
گنج
ترا تنگ تابوت بهرست و بس
خورد
گنج
تو ناسزاوار کس
هم آرايش تاج و
گنج
و سپاه
نماينده گردش هور و ماه
نگر تا نسازي ز بازوي
گنج
که بر تو سرآيد سراي سپنج
به ارزانيان بخش هرچت هواست
که
گنج
تو ارزانيان را سزاست
مرا
گنج
و دينار بسيار هست
بزرگي و شاهي و نيروي دست
خوريد آنک داريد و آن را که نيست
بداند که با
گنج
ما او يکيست
نه کوشيدني کان برآرد به رنج
روان را به پيچاند از آز
گنج
به رفتن نباشند زين سان به رنج
درم داد بايد فراوان ز
گنج
خريدارم او را به تخت و کلاه
به فرمان يزدان و
گنج
و سپاه
چنان بد که يک روز با تاج و
گنج
همي داشت از بودني دل به رنج
ببيند که قيصر سزاوار هست
ابا لشکر و
گنج
و نيروي دست
پذيرد سپارد به گنجور
گنج
بدان شاد باشم ندارم به رنج
اگر يابم از تو به جان زينهار
به چشمم شود
گنج
و دينار خوار
ببخشيد يکسر همه بر سپاه
جز از
گنج
قيصر نبد بهر شاه
به روم اندرون هرچ بودش ز
گنج
فراز آوريده ز هر سو به رنج
سپاري بدو تخت و
گنج
و سپاه
تو دستور باشي ورا نيک خواه
من اين تاج شاهي سپارم به تو
همان
گنج
و لشکر گذارم به تو
به داد و به آرام
گنج
آگند
به بخشش ز دل رنج بپراگند
ندارد در
گنج
را بسته سخت
همي بارد از شاخ بار درخت
اگر گنجت آباد داري به داد
تو از
گنج
شاد و سپاه از تو شاد
مياز و مناز و متاز و مرنج
چه تازي به کين و چه نازي به
گنج
نبايد که بندد در
گنج
سخت
به ويژه خداوند ديهيم و تخت
صفحه قبل
1
...
34
35
36
37
38
...
98
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن