4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • هرکس که به شيراز درآيد ز پي جنگ
    گويي به مثل بر سر گنج گهر آيد
  • ديوان محتشم کاشاني

  • الهي تا طلب خواهنده باشد ابروي پرچين
    چو ماري گنج ياقوت لبت را پاسبان باشد
  • دل ويران من اي گنج طرب رفته به باد
    دل آباد که ويران شده ويرانه توست
  • نقد غمت که حاصل دنيا و دين ماست
    گنج خرابه دل اندوهگين ماست
  • ساخت بر گنج حيات دو جهانم گنجور
    به عيادت چو گذر بر من رنجور انداخت
  • روزي هزار گنج نهادي شکر فروش
    بودي اگر شکر جو لبت اي پسر لذيذ
  • تو ناز فروش اگر به سويت
    صد گنج کند روان خريدار
  • مباش اين همه اي گنج حسن در دل غير
    بيا که هست مرا نيز کنج ويراني
  • در عشق مي دهند به مقدار رنج گنج
    تا تن به زير بار گران آورد کسي
  • محتشم چرخ گداي در ما گشتي اگر
    شدي آن گنج روان ساکن ويرانه ما
  • رنج ويرانه نشيني چو تدارک طلبيد
    بهر عيش ابدي گنج روانم دادند
  • هزار گنج ز معني به پاي فکر کشد
    که خسروان جهان را بر آن نباشد پا
  • امين گنج الهي که راز خلوت غيب
    تمام گفته به او مصطفي بوجه اتم
  • هزار دايه طلب را ز حسرت افزائي
    رساند بر سر گنج و به کام ثعبان داد
  • آن که مفتاح در گنج شفا دارد به تو
    خانه صحت من کرد به حکمت تاراج
  • دست سبک ريزشت دشمن گنج گران
    لعل گران ارزشت معدن در عدن
  • چه درها گنج هاي خسروانه
    ز حمل هر يکي گيتي گران بار
  • جز او که والي معموره اي چنين شده است
    نديده گنج کسي در اماکن آباد
  • منم کهن بلدي در کمال ويراني
    تو گنج عالم ويران يگانه ايران
  • مرا که دل کشد آزار رنج ويراني
    ازين چه سود که خوانند گنج ايرانم
  • کشند رنج ستورانم از کشيدن گنج
    اگر نصيب ز ايران برد به تورانم
  • چه يوسف عزيزي به صد گنج ارزان
    به بازار سودائيان معاني
  • گوهر بحر سعادت خواندمش کان گنج را
    تارک اراي قبايل يافت صراف نظر
  • برون آرنده ايوب از رنج
    چنان کز چنگ چندين اژدها گنج
  • خاصه گنج مخزن عصمت که گنجور زمان
    از کمال احتجابش خواند ناموس زمان
  • واحسرتا که گنج گران مايه اي چنان
    با آن شکوه و کوکبه در خاک شد دفين
  • السلام اي پيکر زاير نوازت زير خاک
    از پي جنت خريدن خلق را گنج زمين
  • خادمان صد گنج مي بخشند اگر از مخزنت
    خازنان ز انديشه جودت نمي گويند بس
  • اژدهايي کز عدو گنج بقا دارد نهان
    چون عصا در دست موسي چوب دربان شماست
  • پيکرت گنج نجف نورت در گردون شرف
    مرغ روحت از شرف عنقاي قاف احترام
  • هر گنج کز آبادي گيتي و دهور
    گرد آمده بود وقف شاه اسمعيل
  • ديوان مسعود سعد سلمان

  • چو بانگ موکب تو بر بساط غزو بخاست
    نداد گنج همه گنگبار از آتش و آب
  • کان زر است و مي فشاند در
    گاه گنج است و گاه گنجور است
  • زبان ملک را عدلت عيارست
    يمين گنج را جودت يسار است
  • اي پادشاه عادل و سلطان گنج بخش
    هرگز جهان و ملک چو تو قهرمان نداشت
  • چرخ گنج تو را همي گويد
    مملکت بوته عيار تو باد
  • آن جوادي که روز بزم تو را
    مال صد گنج يک عطا باشد
  • زين بلا گر مرا به جان بخري
    اين همه گنج ها تو را باشد
  • ور ز من شد گشاده گنج سخن
    بند بر پاي من چرا باشد
  • ده شير به رزم يک زمان کشت
    ده گنج به بزم يک عطا کرد
  • کف الخضيب گردون از گنج مشتري
    کرده همه سعادت بر تاج تو نثار
  • ز اوج همت او چرخ ها شود تيره
    ز موج بخشش او گنج ها برد کيفر
  • گنج پرداز دست معطي تو
    بزم را همچو خلد را کوثر
  • چرخ چو راي تو نيابد مجال
    کوه چو گنج تو نيابد يسار
  • چو باده بودي بر دست من برآوردي
    نواي باربد و گنج گاو و سبز بهار
  • ز خلقش کوه بابل خورده آسيب
    ز جودش گنج قارون برده کيفر
  • آن بسان زهد سوي گنج رحمت ره نماي
    وآن بسان عقل سوي علم و حکمت راهبر
  • خورد زنهار جود تو بر گنج
    داد راي تو خلق را زنهار
  • بخشش تو ولي دولت را
    گنج ها داده بي قياس و شمار
  • گوهر گنج ساي مدح تو را
    گشته غواص ذهن من گنجور
  • ور من رهي بمانم گنج بماندت
    زين طبع حق گزار و زبان سخن گذار
  • شهي که مردي بر لشکرش شده سالار
    شهي که رادي بر گنج او شده گنجور
  • پادشاه دادورز و شهريار گنج بخش
    دير زي اي پادشاه و شاه زي اي شهريار
  • از دست تو نديده مگر تيغ تو بلاي
    بر کار تو نکرده مگر گنج تو زيان
  • تکيه بر گنج کن که جود تو را
    زر يکساعته ندارد کان
  • بخشش از مدحت تو يافته شد
    گنج بر بخشش تو يافت زيان
  • بگفتم همه عيب اينست و بس
    که جودست بر گنج تو قهرمان
  • مال تو يکساعت است گنج تو ناپايدار
    رو که برآسوده اي ز خازن و قهرمان
  • پر گنج و پر خزينه دانش نديده اند
    چون طبع و خاطر من گنجور و قهرمان
  • مشرف شناخت بود يمين تو را يسار
    کاندک شمرد گنج يسار تو را يمين
  • ز جودست بر گنج او کاربند
    ز عدلست بر ملک او پاسبان
  • عدل تو بر ملک و دين
    جود تو بر گنج و کان
  • نه با راي او اختران را فروغي
    نه با گنج او کوهها را يساري
  • وگر قرص خورشيد جان يابدي
    به گنج تو بر قهرمان باشدي
  • تير اميد کز کمان بجهد
    مال و گنج تو را نشانه کند
  • بر نگيرد گاه بخشيدن جهاني مر تو را
    گنج ها بايد ازيرا کز سخا گنجور هست
  • ديوان فيض کاشاني

  • جان مرا جان توئي لعل مرا کان توئي
    در دل ويران توئي گنج نهاني مرا
  • صد شکر بدست آمدش اين گنج سعادت
    گر عشق نميبود چه ميکرد دل ما
  • ز مهر حق شناسان هر چه خواهم ميشود حاصل
    درون خويشتن گنج نهاني کرده ام پيدا
  • مرا از دولت دل شد ميسر هر چه ميخواهم
    درون خويشتن گنج نهاني کرده ام پيدا
  • گنج ابدي پيروي حق و عبادت
    مفتاح در خير نمازي بجماعت
  • وصال دوست چو خواهي بساز با غم دوست
    چو گنج باشد ناچار اژدهائي هست
  • در دل من گنج خود کردي نهان
    جاي در ويرانه کردي عاقبت
  • قوت روان من توئي گنج نهان من توئي
    جان جهان من توئي دست منست و دامنت
  • بفکر کار فتادي بگنج ره بردي
    تو مير گنج شو اکنون که رنج مار گذشت
  • مبادا غم دلي را جز دل من
    که جاي گنج در ويرانه باشد
  • گر خانه کنم ويران گنجم دهد آن سلطان
    آن گنج بخان و مان يعني بنمي ارزد
  • گر رنج برد حاجي صد گنج برد حاجي
    سهلست اگر در ره يغماي عرب بيند
  • گنج مهر خود نهادي در دلم
    کردي آباد اين دل ويران من
  • دل گيرد و جان بخشد آن دلبر جانانه
    ويران چو کند بخشد صد گنج بويرانه
  • ديوان اشعار منصور حلاج

  • اي اوليا ز خرمن جود تو خوشه چين
    وي اصفيا ز گنج عطاي تو با نوا
  • از کرم ديگران رنج روانم رسيد
    با همه فقر و الم گنج رواني مرا
  • زير پاي ساقي ار دستم دهد
    هر نفس گنج روان خواهم فشاند
  • کونين چه جسم است و شما جان مقدس
    عالم چو طلسم است و شما گنج بقائيد
  • چو گنج خاص سلطاني نباشد جز بويراني
    شهي کاندر همه عالم بخوبي نيست کس يارش
  • کنج ويران جاي گنج آمد از آن مهر ترا
    در دل ويران من پيوسته مأوي آمده
  • تو گنج بيکراني و عالم طلسم تست
    خلقي باين طلسم گرفتار آمده
  • اي گنج سوداي ترا کنج دلم ويرانه
    شمع تجلاي ترا شهباز جان پروانه
  • خازن حسن از سويداي دل سودائيان
    از براي گنج عشقت کنج ويران يافته
  • محبت را دلي بايد خراب از دست محنتها
    که گنج خاص سلطاني نباشد جز بويراني
  • رنج نابرده کجا گنج بدستت آيد
    درد ناديده کجا روي مداوا بيني
  • آنچنان گنج که در عرش نگنجيد حسين
    ديده بگشاي که در کنج سويدا بيني
  • آن شه پر مکر و فن داشت خرابي من
    تا بنهد از کرم گنج بويرانئي
  • کنج دل حسين نشد جاي هيچکس
    مانند گنج در دل ويران ما توئي
  • گنج پنهان عشق پيدا شد
    جاي او کنج هر سويدا شد
  • بهر تو گر خراب گشت حسين
    گنج شاهي بجو بکنج خراب
  • مثنوي معنوي

  • هر که درمان کرد مر جان مرا
    برد گنج و در و مرجان مرا
  • در تصور ذات او را گنج کو
    تا در آيد در تصور مثل او
  • وعده اهل کرم گنج روان
    وعده نا اهل شد رنج روان
  • کرد ويران خانه بهر گنج زر
    وز همان گنجش کند معمورتر