نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
1658 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
از مرگ چه انديشي چون جان بقا داري
در گور کجا
گنجي
چون نور خدا داري
اي آنک نمي
گنجي
در شش جهت عالم
با اين همگي زفتي در زير قبا چوني
نشاط عاشقي
گنجي
است پنهان
چه کردي گنج پنهان را چه کردي
گنجي
که تو شنيدي سوداي آن گزيدي
گر در زمين نديدي در آسمان بيابي
گنجي
تو اگر بيت خرابيست مترس
بيدار شو از جهان که خوابيست مترس
ديوان ناصر خسرو
گنجي
است خداوند را به يمگان
صدبار فزونتر ز گنج دارا
دفيني و
گنجي
بود هر شهي را
قران است گنج و دفين محمد
فردات تهي دست به کنجي بسپارند
هرچند ملک وار کنون بر سر
گنجي
خسرو و شيرين نظامي
چو ماري بر سر
گنجي
نشسته
ز شب تا شب بگردي روزه بسته
مرا چون مخزن الاسرار
گنجي
چه بايد در هوس پيمود رنجي
به دهقاني چو
گنجي
داد خواهد
نخست از رنج بردش ياد خواهد
مغني را که پارنجي ندادي
به هر دستان کم از
گنجي
ندادي
تو
گنجي
سر به مهري نابسوده
بد و نيک جهان ناآزموده
فرنگيس اولين مرکب روان کرد
که دولت در زمين
گنجي
نهان کرد
فرو شد ناگهان پايت به
گنجي
ز دست افشانديش بي پاي رنجي
چوباد از گنج باد آورد راندي
ز هر بادي لبش
گنجي
فشاندي
به هر پرده که او بنواخت آن روز
ملک
گنجي
دگر پرداخت آن روز
غمش دامن گرفته و او به غم شاد
چو
گنجي
کز خرابي گردد آباد
چو من
گنجي
که مهرم خاک نشکست
به سردستي نيايم بر سر دست
بدين تندي ز خسرو روي برتافت
ز دست افکند
گنجي
را که دريافت
بساطي شاهوار افکنده زربفت
که
گنجي
برد هر بادي کز او رفت
به دست هر کسي بر طرفه
گنجي
مکلل کرده از عنبر ترنجي
گل صد برگ با هر برگ خاري
به زندان کرده
گنجي
در حصاري
چو دربندي بدان ميباش خرسند
که تو
گنجي
بود گنجينه دربند
نخسبم شب که
گنجي
بر نسنجم
دري بي قفل دارد کان کنجم
بران خاکي هزاران آفرين بيش
که مشتي جو خورد
گنجي
کند پيش
نه
گنجي
اي دل از ماران چه نالي
که از ماران نباشد گنج خالي
ليلي و مجنون نظامي
هر دم نه به حق دسترنجي
بخشي به من خراب
گنجي
گنجي
که کشيده بود ماري
از حلقه به گرد او حصاري
هفت پيکر نظامي
من از آن خرده چو گهر سنجي
بر تراشيدم اين چنين
گنجي
چون قدر مايه شد به سختي و رنج
يافت
گنجي
و بر فروخت چو گنج
گنجي
آماده کرد و برگ سپرد
تا برد رنج اگر تواند برد
زان نهادم که اين چنين
گنجي
نبود بي جزا و پارنجي
شرف نامه نظامي
اگر کان
گنجي
چو نائي بدست
بسي گنج از اينگونه در خاک هست
ز
گنجي
که او را فرستاد دهر
به هر گنجداني فرستاد بهر
به ما بخش
گنجي
که پذرفته اي
وفا کن به چيزي که خود گفته اي
چنان
گنجي
از سيم و زر خلاص
به مهر جهاندار کردند خاص
جهاندار از آن گنج اندوخته
چو
گنجي
شد از گوهر افروخته
سکندر چو کرد آن بناها خراب
روان کرد
گنجي
چو درياي آب
اگر
گنجي
آرم ز دنيا به دست
مهيا کنم قسمت هر که هست
ازان کان چو گوهر گراي آمدند
چو
گنجي
روان باز جاي آمدند
ز دشواري راه و
گنجي
چنان
سخن راند با کارسنجي چنان
که تا هرکه اوباشد ايزد پرست
از آن نامه ها
گنجي
آرد به دست
ز گوهر بر آن تخت
گنجي
فشاند
که گنجور خانه در آن خيره ماند
بليناس را نيز
گنجي
تمام
هم از مشک پخته هم از عود خام
ستاره چنان
گنجي
از زر فشاند
که مهد زمين گاو بر گنج راند
ز
گنجي
که آکنده شد کوه کوه
ز روس و ز برطاس و ديگر گروه
کنم
گنجي
از سفته طبع پر
چو فيروزه فيروز و دري چو در
اقبالنامه نظامي
خرد هر کجا
گنجي
آرد پديد
ز نام خدا سازد آنرا کليد
برون آر اگر صيدي افکنده اي
روان کن اگر
گنجي
آکنده اي
صفحه قبل
1
...
26
27
28
29
30
...
34
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن