نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
1658 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
گنج پر گوهر من اشک ندامت کافي است
بر سر
گنجي
اگر حلقه چو ماري نزدم
جنون
گنجي
است گوهرخيز، زنجير اژدهاي او
تهيدستي نبيند هر که شد در گنج پاي او
دل ز گرد خاکساري بر گرفتن مشکل است
ورنه
گنجي
در ته ديوار دارم ديدني
عشق گرانبها بود و درد و داغ عشق
گنجي
که هست در ته ديوار زندگي
عشاقنامه عبيد زاکاني
چه کم گردد ز ملک پادشائي
اگر
گنجي
بدست آرد گدائي
به پايان آمد آن غمها که ديدي
به
گنجي
کان طلب کردي رسيدي
ديوان عطار
وصل تو
گنجي
است پنهان از همه
هر که گويد يافتم ديوانه اي است
در خرابات خرابي مي روم
زانکه گر
گنجي
است در ويرانه اي است
هست
گنجي
از دو عالم مانده پنهان تا ابد
جاي او جز کنج خلوتخانه اسرار نيست
وي عجب تا مرد ره جهدي نکرد
آنچنان
گنجي
معظم در نيافت
اندر ضمير دلها
گنجي
نهان نهادي
از دل اگر برآيد در آسمان نگنجد
جانان چو گنج زير طلسم جهان نهاد
گنجي
که هيچ کس به سر آن نمي رسد
ليک
گنجي
که قسم عشاق است
عشق بي چون و بي چرا بخشد
تو ز چشم خويش پنهاني اگر پيدا شوي
در ميان جان تو
گنجي
نهان آيد پديد
وان مرد که از تو مي گريزد
گنجي
است درون خاکدانش
من چون طلسم و افسون بيرون گنج مانده
تو در ميان جانم
گنجي
نهان نهاده
اي روي تو زهر سو رويي دگر نموده
لطف تو از کفي گل
گنجي
گهر نموده
گنج نهاني اما چندين طلسم داري
هرگز کسي ندانست
گنجي
بدين نهاني
گنج وفا مجوي که در کنج روزگار
گنجي
نيافت هيچ کس از بيم اژدها
منطق الطير عطار
گر فرو رفتي به
گنجي
پاي من
باز رستي اين دل خودراي من
هدهدش گفت اي ز عشق گنج مست
من گرفتم کامدت
گنجي
به دست
آنچ در صورت ترا رنجي نمود
در صفت بيننده را
گنجي
نمود
چون ز دستت هر دمم
گنجي
رسد
کي به يک تلخي مرا رنجي رسد
زانک خفيه نيست بيرون از سپاه
هر کجا
گنجي
که بنهد پادشاه
گر به دست آيد ترا
گنجي
گهر
در طلب بايد که باشي گرم تر
خاک بيزش گفت آن زين يافتم
آن چنان
گنجي
نهان زين يافتم
اسرار نامه عطار
تو
گنجي
نه سپهرت در ميانه
برآي از چار ديوار زمانه
تو
گنجي
ليک در بند طلسمي
تو جاني در زندان جسمي
چو از بهر شناسايي
گنجي
به گلخن سر فرو آري برنجي
چو شه
گنجي
که خود بنهاد برداشت
چرا پس خواجه اين فرياد برداشت
گرش
گنجي
بود هرگز نيابي
که نتوان گشت عمري در خرابي
يکي
گنجي
طلب مي کردم از خويش
چو برخاست آن حجاب و گنج از پيش
الهي نامه عطار
چرا لعنت چنين در جان نهادي
چو
گنجي
در دلش پنهان نهادي
اگر تو زين خراب آزاد گردي
چو
گنجي
در خراب آباد گردي
بهر ساعت مرا
گنجي
دگر داد
بهر دم آنچه جستم بيشتر داد
دريغا اي لطيف و نازنينم
که ماندي همچو
گنجي
در زمينم
همه عالم طلسمند و تو
گنجي
دو عالم از تو پيدا و تو در جان
از آن در سوز و در ساز تو باشد
تو
گنجي
در دل عشاق جانا
هيلاج نامه عطار
تو با
گنجي
وليکن کي دهد دست
که بيسر گردي زين سر آنگهي هست
تو با
گنجي
بمانده در ميان گم
از آن بي بهره اندر جهان کم
تو با
گنجي
و آگاهي نداري
از آن اين گوهر شاهي نداري
تو
گنجي
و بمانده خوار اينجا
کجا گردي تو برخوردار اينجا
تو با
گنجي
و واصل يافته گنج
وليکن برکشيده زحمت و رنج
تو با
گنجي
و گنج خود نديده
کنون اينست مي بگشاي ديده
تو گنج خود نظر کن هان و بنگر
که
گنجي
داري اينجا پر ز گوهر
اگر آگاه
گنجي
در جهان تو
به هر جانب مباش اينجا جهان تو
تو برخوردار
گنجي
اينزمان تو
حقيقت گوش کن شيخ جهان تو
اشتر نامه عطار
گر بصورت مر ترا رنجي نمود
در صفت بيننده را
گنجي
نمود
هر که آن در باز يابد مرو را
بدهمش
گنجي
در آنجا بي بها
عاقلي گفتش که تو شوريده
تو مگر در خواب
گنجي
ديده
صفحه قبل
1
...
23
24
25
26
27
...
34
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن