1658 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

فراقنامه ساوجي

  • تو مشغول گنجي و شاهي و داد
    تو دردي نداري، که دردت مباد!
  • گرانمايه گنجي است اين آدمي
    دريغ اين چنين گنج زير زمي
  • جمشيد و خورشيد ساوجي

  • ازين سودا دروني داشت ويران
    چو گنجي شد، به کنجي گشت پنهان
  • سحر چون رايت از مشرق برافراشت
    فلک زير زمين گنجي روان داشت
  • من اول روز دانستم که اين مرد
    نهان در سينه دارد گنجي از درد
  • چو گنجي باش پنهان در خرابي
    چو نيلوفر فرو بر سر در آبي »
  • ديوان سنايي

  • تاجي به زير خاک نديدم جز آن خويش
    گنجي ميان آب نديدم جز آن تو
  • در من نرسي تا نشوي يکتا من
    اندر ره عشق يا تو گنجي يا من
  • حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي

  • با چنين گنج در چنين گنجي
    چه گنه گنج را تو ناگنجي
  • ديوان سيف فرغاني

  • نزد من کز سيم و زر بي بهره ام
    ورچه گنجي پرگهر دارذ دلم
  • هر روز همچو سيف زدلهاي پر گهر
    گنجي دفين هر شکن موش مي کنيم
  • در صحبت رقيبان هست آن نگار دايم
    شمعي بپيش کوران گنجي بدست ماران
  • ديوان شاه نعمت الله ولي

  • گنج عشقش در دل ويران ماست
    غير اين گنجي کجا جوئيم ما
  • عشق او گنجي و دل ويرانه اي
    گنج او جو در دل ويران ما
  • جان ما آئينه دار حضرت جانان بود
    عشق او گنجي است در کنج دل ويران ما
  • گنجي است وجود نعمت الله
    آن گنج در اين خراب درياب
  • هرکجا کنجي است گنجي در وي است
    گنج اسما در همه اشيا طلب
  • عشق او گنجي و دل ويرانه اي
    گنج او در کنج ويران خوشتر است
  • در کنج دل شکسته من
    گنجي است که جان من عيان يافت
  • گنجي است در اين مخزن اسرار دل ما
    دشوار بدست آمده آسان نتوان داد
  • بود گنجي در اين خرابه تن
    گنج باقي است گر خراب نماند
  • يافتم گنجينه و گنجي تمام
    مي کنم ايثار رندان خوش بود
  • کنج دل گنجينه عشق وي است
    آن چنان گنجي درين ويران بود
  • وجود نعمت الله در خرابات
    چو گنجي در خرابي مي نمايد
  • دلت گنجينه گنجي است دائم
    بيا در کنج اين ويرانه مي باش
  • گنجي است عشق جانان درکنج دل دفينه
    گر ميل گنج داري در کنج دل بجويش
  • گنجي که بود پنهان پيدا شده است برمن
    سري که درحجاب است من بي حجاب ديدم
  • مابهر کنجي گذر کرديم و گنجي يافتيم
    تا نگردد آشکارا گنج پنهان کرده ايم
  • نعمت الله گر همي خواهي بجو
    همچو گنجي در دل صاحبدلان
  • عشق تو گنجي و دل ويرانه اي
    جاي آن گنج اين دل ويران من
  • هر کجا کنجي است گنجي در وي است
    گنج او در جمله اشيا بجو
  • در دل ما نقد گنج ما طلب
    از چنين گنجي بيا آن را بجو
  • گرد کنج خرابه مي گشتم
    تا به گنجي فرو شدم ناگاه
  • عشق تو گنجي و دل ويرانه اي
    مهر تو شمعي و جان پروانه اي
  • هر کجا کنجي است گنجي در وي است
    کنج دل بي گنج عشق وي کي است
  • ترا گنجي است که در دنيا به کار است
    رضا و طاعت پروردگار است
  • گنجي است حديث کنت کنزا
    آن گنج در اين خراب درياب
  • گنجي که نهايتش خدا مي داند
    سلطان به کرم به بينوايي بخشد
  • عيني که ظهور کرد اعيان بنمود
    گنجي که ز حق بود به پنهان بنمود
  • گنجي که نيافت هر کسي در عالم
    ما يافته ايم و نيک وا يافته ايم
  • بي واسطه اين علم گر آموخته اي
    گنجي ز معاني خوش اندوخته اي
  • گزيده غزليات شهريار

  • اي کليد در گنجينه اسرار ازل
    عقل ديوانه گنجي که به ويرانه تست
  • کشکول شيخ بهايي

  • رنج اندر کوي تو رنجي خوش است
    درد تو در قعر جان گنجي خوش است
  • هر که دور اندازتر او دورتر
    وز چنين گنجي بود مهجورتر
  • پيکر خاک طلسمي است تو گنج
    گنجي از بهر ازل گوهر سنج
  • اگر کان و گنجي چونائي بدست
    بسي گنج زاينگونه در خاک هست
  • گنجي که زمين و آسمان طالب اوست
    گر درنگري، برهنه پايان دارند
  • ديوان صائب

  • بر تو دشوارست دل زين خاکدان برداشتن
    ورنه صائب طرفه گنجي زير اين ديوار هست
  • نهفته گنجي اگر نيست در خرابه من
    چرا سرم به عمارت فرونمي آيد
  • مي توان دانست گنجي هست درويرانه اش
    هر که مي دزدد زمردم خويش راعياروار