نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
1658 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
فراقنامه ساوجي
تو مشغول
گنجي
و شاهي و داد
تو دردي نداري، که دردت مباد!
گرانمايه
گنجي
است اين آدمي
دريغ اين چنين گنج زير زمي
جمشيد و خورشيد ساوجي
ازين سودا دروني داشت ويران
چو
گنجي
شد، به کنجي گشت پنهان
سحر چون رايت از مشرق برافراشت
فلک زير زمين
گنجي
روان داشت
من اول روز دانستم که اين مرد
نهان در سينه دارد
گنجي
از درد
چو
گنجي
باش پنهان در خرابي
چو نيلوفر فرو بر سر در آبي »
ديوان سنايي
تاجي به زير خاک نديدم جز آن خويش
گنجي
ميان آب نديدم جز آن تو
در من نرسي تا نشوي يکتا من
اندر ره عشق يا تو
گنجي
يا من
حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي
با چنين گنج در چنين
گنجي
چه گنه گنج را تو ناگنجي
ديوان سيف فرغاني
نزد من کز سيم و زر بي بهره ام
ورچه
گنجي
پرگهر دارذ دلم
هر روز همچو سيف زدلهاي پر گهر
گنجي
دفين هر شکن موش مي کنيم
در صحبت رقيبان هست آن نگار دايم
شمعي بپيش کوران
گنجي
بدست ماران
ديوان شاه نعمت الله ولي
گنج عشقش در دل ويران ماست
غير اين
گنجي
کجا جوئيم ما
عشق او
گنجي
و دل ويرانه اي
گنج او جو در دل ويران ما
جان ما آئينه دار حضرت جانان بود
عشق او
گنجي
است در کنج دل ويران ما
گنجي
است وجود نعمت الله
آن گنج در اين خراب درياب
هرکجا کنجي است
گنجي
در وي است
گنج اسما در همه اشيا طلب
عشق او
گنجي
و دل ويرانه اي
گنج او در کنج ويران خوشتر است
در کنج دل شکسته من
گنجي
است که جان من عيان يافت
گنجي
است در اين مخزن اسرار دل ما
دشوار بدست آمده آسان نتوان داد
بود
گنجي
در اين خرابه تن
گنج باقي است گر خراب نماند
يافتم گنجينه و
گنجي
تمام
مي کنم ايثار رندان خوش بود
کنج دل گنجينه عشق وي است
آن چنان
گنجي
درين ويران بود
وجود نعمت الله در خرابات
چو
گنجي
در خرابي مي نمايد
دلت گنجينه
گنجي
است دائم
بيا در کنج اين ويرانه مي باش
گنجي
است عشق جانان درکنج دل دفينه
گر ميل گنج داري در کنج دل بجويش
گنجي
که بود پنهان پيدا شده است برمن
سري که درحجاب است من بي حجاب ديدم
مابهر کنجي گذر کرديم و
گنجي
يافتيم
تا نگردد آشکارا گنج پنهان کرده ايم
نعمت الله گر همي خواهي بجو
همچو
گنجي
در دل صاحبدلان
عشق تو
گنجي
و دل ويرانه اي
جاي آن گنج اين دل ويران من
هر کجا کنجي است
گنجي
در وي است
گنج او در جمله اشيا بجو
در دل ما نقد گنج ما طلب
از چنين
گنجي
بيا آن را بجو
گرد کنج خرابه مي گشتم
تا به
گنجي
فرو شدم ناگاه
عشق تو
گنجي
و دل ويرانه اي
مهر تو شمعي و جان پروانه اي
هر کجا کنجي است
گنجي
در وي است
کنج دل بي گنج عشق وي کي است
ترا
گنجي
است که در دنيا به کار است
رضا و طاعت پروردگار است
گنجي
است حديث کنت کنزا
آن گنج در اين خراب درياب
گنجي
که نهايتش خدا مي داند
سلطان به کرم به بينوايي بخشد
عيني که ظهور کرد اعيان بنمود
گنجي
که ز حق بود به پنهان بنمود
گنجي
که نيافت هر کسي در عالم
ما يافته ايم و نيک وا يافته ايم
بي واسطه اين علم گر آموخته اي
گنجي
ز معاني خوش اندوخته اي
گزيده غزليات شهريار
اي کليد در گنجينه اسرار ازل
عقل ديوانه
گنجي
که به ويرانه تست
کشکول شيخ بهايي
رنج اندر کوي تو رنجي خوش است
درد تو در قعر جان
گنجي
خوش است
هر که دور اندازتر او دورتر
وز چنين
گنجي
بود مهجورتر
پيکر خاک طلسمي است تو گنج
گنجي
از بهر ازل گوهر سنج
اگر کان و
گنجي
چونائي بدست
بسي گنج زاينگونه در خاک هست
گنجي
که زمين و آسمان طالب اوست
گر درنگري، برهنه پايان دارند
ديوان صائب
بر تو دشوارست دل زين خاکدان برداشتن
ورنه صائب طرفه
گنجي
زير اين ديوار هست
نهفته
گنجي
اگر نيست در خرابه من
چرا سرم به عمارت فرونمي آيد
مي توان دانست
گنجي
هست درويرانه اش
هر که مي دزدد زمردم خويش راعياروار
صفحه قبل
1
...
22
23
24
25
26
...
34
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن