4899 مورد در 0.01 ثانیه یافت شد.

شرف نامه نظامي

  • بران بقعه کاو بارگي تاخته
    زمين گنج قارون برانداخته
  • يکي آنکه از گنج آراسته
    دهي آرزوهاي ناخواسته
  • دبير قلمزن قلم برگرفت
    همه نامه در گنج گوهر گرفت
  • کمند اژدهائي مسلسل شکنج
    دهن باز کرده به تاراج گنج
  • دگر زان مجوسان گنجينه سنج
    به آتشکده کس نياکند گنج
  • سکندر سخا را سرآغاز کرد
    در گنج اسکندري باز کرد
  • جهاندار کان ديد بگشاد گنج
    به خروارها گشت پيرايه سنج
  • درم دادنش بود گنج روان
    شتر دادنش کاروان کاروان
  • سپاه از غنيمت گرانبار ديد
    بترسيد چون گنج بسيار ديد
  • گواهي که بر گنج خويش آورند
    نمودار پيشينه پيش آورند
  • بيايند و آن گنجدان بشکنند
    وزان گنج پارنج خود برکنند
  • همان گوهري جام ياقوت سنج
    کليديست بر قفل بسيار گنج
  • به بخشش درآمد کف مرزبان
    در گنج بگشاد بر ميزبان
  • تماشاي گنج نظامي کند
    به بزم سخن شادکامي کند
  • گزارنده گنج آراسته
    جواهر چنين داد از آن خواسته
  • چو شد خانه گنج پرداخته
    بدانگونه مهمانيي ساخته
  • همان ملک بردع بر انداختند
    يکي شهر پر گنج پرداختند
  • چنين لشگر خوب ناديده رنج
    همه سر بسر کاروانهاي گنج
  • دريغا اگر روي او ديدمي
    صدش گنج سربسته بخشيدمي
  • سپردم بروسان بيدادگر
    که اين گنج را بسته داريد سر
  • اقبالنامه نظامي

  • چه گنج است کان ارمغانيم نيست
    دريغا جواني جوانيم نيست
  • دگر باره برکان گشادم کمين
    برانداختم مغز گنج از زمين
  • از آن گنج پنهان خبر يافتند
    به ديدار گنجينه بشتافتند
  • سخن راند از گنج درخواسته
    چو سربسته گنجي برآراسته
  • ز پوشيده گنجي خبر داشتست
    به آن گنج گيتي بينباشتست
  • که چندين ترازوي گنجينه سنج
    به يکجاي چندان نديدست گنج
  • ز گنج سخن مهر برداشتم
    درو در ناسفته نگذاشتم
  • چو بسيار برگشت پيرامنش
    دريده شد از گنج زر دامنش
  • جوان مردي باغ پيرايه سنج
    شود مفلس از کيمياهاي گنج
  • در گنج بر وي گشايند باز
    بجاي سکندر برندش نماز
  • به قاروني قفل داران گنج
    طمع دارم اندازه دست رنج
  • به سيلاب در گنج پرداختن
    جواهر به دريا در انداختن
  • مخزن الاسرار نظامي

  • بسم الله الرحمن الرحيم
    هست کليد در گنج حکيم
  • همتش از گنج توانگر شده
    جمله مقصود ميسر شده
  • چون خلفا گنج فشاني کني
    تاج دهي تخت ستاني کني
  • حارسي اژدرها گنج راست
    خازني راحتها رنج راست
  • زهد غريبست به ميخانه در
    گنج عزيزاست به ويرانه در
  • زود قدمگاهش بشکافتند
    گنج به زير قدمش يافتند
  • گنج نظامي که طلسم افکنست
    سينه صافي و دل روشنست
  • خلد برين وحشي بافقي

  • مخزن جمشيد و فريدون کجاست
    گنج فرو رفته قارون کجاست
  • ناظر و منظور وحشي بافقي

  • در گنجينه احسان گشادي
    در آن ويرانه گنج جان نهادي
  • گدايانيم از گنج سخايت
    نهاده چشم بر راه عطايت
  • کسي کش آنقدرها گنج باشد
    چرا از روزگارش رنج باشد
  • شدم جوينده زيبنده اسمي
    که حفظ گنج را سازم طلسمي
  • فرهاد و شيرين وحشي بافقي

  • سر تيغش به حفظ گنج اسلام
    دهاني اژدهايي لشکر آشام
  • کنيزاني کليد گنج در مشت
    غلامان قوي دست قوي پشت
  • هفت اورنگ جامي

  • جود او سيم را براندازد
    گنج ها را ازان بپردازد
  • گنج اسرار را شوي گنجور
    دست احرار را شوي دستور
  • عزلت آمد کليد گنج شهود
    عزلت آمد علاج رنج وجود
  • برساند به گنج اميدت
    برهاند ز رنج جاويدت