نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
1658 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
الهي نامه عطار
از آن مي سوزم و زان مي گدازم
که موئي در نمي
گنجد
چه سازم
در او معدوم شو اي گشته موجود
تو و او در نمي
گنجد
چه مقصود
هيلاج نامه عطار
همه شرع است شيخ از ديد توحيد
نمي
گنجد
در اين اسرار تقليد
اگر خواهي شدن سوي خرابات
نمي
گنجد
در اينجا عين طامات
تو در تقليد و من در سر توحيد
کجا
گنجد
يقين توحيد و تقليد
ترا پيداست ذات ما بدينحرف
ولي روغن کجا
گنجد
در اين ظرف
درينمعني عجب افتاد آن پير
نمي
گنجد
در اين اسرار تدبير
خدا پاک و منزه در حقيقت
کجا
گنجد
درين عين طبيعت
سخن از عشق ميگويد نه از عقل
کجا
گنجد
بنزد عشق از نقل
از آن مستم که در عين خرابات
نمي
گنجد
همي طاوس و طامات
خسرو نامه عطار
کسي را ماه آيد زاسمان پيش
چگونه در زمين
گنجد
بينديش
بگو تا عقل پيش او چه سنجد
چنان ذاتي کجا در عقل
گنجد
مختار نامه عطار
آن دانه که در دل زمين افکندند
گر شاخ زند در دو جهان کي
گنجد
زان تنگ دهان مي بنگويم سخني
تنگ است دهان برون نمي
گنجد
از او
اي موي ميان! از کمرت در رشکم
کانجا که وي است موي مي در
گنجد
جوهر الذات عطار
در اينجا نيست صورت نيز معني
نمي
گنجد
در اينجا عين دعوي
چو در خلوت نشيند يار با يار
اگر موئي بود کي
گنجد
اغيار
پسر گفت اي پدر گفتي حقيقت
کجا
گنجد
حقيقت در طريقت
در آن دريا شدم بيخود ابا خود
نمي
گنجد
در آن دريا چرا بد
مئي خوردم که جان محوست در يار
نمي
گنجد
بجز دلدار ديار
نمي
گنجد
بجز جانان درونم
که جانان شد درون و هم برونم
نمي
گنجد
بجز جانان در اين دل
که او نگشاد ما را راز مشکل
صفاتت برتر است از عقل و افعال
کجا
گنجد
ز علم عالمان قال
در آن مي جان کجا
گنجد
زماني
که آندم نيست اينجا کل مکاني
در آن مي در خدا بيني حقيقت
نمي
گنجد
دگر اينجا دقيقت
نمي
گنجد
در اين قصه چه و چون
زبيچونست اين اسرار بيچون
مقام جان در آنجا هست بيشک
نمي
گنجد
دوئي آنجا بجز يک
نميگنجد در اينجا کفر و اسلام
کجا
گنجد
در اينجا ننگ با نام
کجا تقليد
گنجد
در برت دوست
بديدم مغز اکنون محو شد پوست
چو صورت جان شود در ديدن ديد
کجا
گنجد
حقيقت گفت تقليد
که
گنجد
اندر اين اجسام جانان
نميگنجد حقيقت راز در دل
ديوان عراقي
در دل تنگم نمي
گنجد
جهان
خود نگنجد دشمن اندر جاي دوست
اين لحظه از آن شادم کاندر دل تنگ من
غم جاي نمي گيرد، تيمار نمي
گنجد
رو بر در او سرمست، از عشق رخش، زيراک:
در بزم وصال او هشيار نمي
گنجد
شيداي جمال او در خلد نيآرامد
مشتاق لقاي او در نار نمي
گنجد
چون پرده براندازد عالم بسر اندازد
جايي که يقين آيد پندار نمي
گنجد
از گفت بد دشمن آزرده نگردم، زانک:
با دوست مرا در دل آزار نمي
گنجد
خواهي که درون آيي بگذار عراقي را
کاندر طبق انوار اطوار نمي
گنجد
در ديده پر آبم جز يار نمي آيد
وندر دلم از مستي جز يار نمي
گنجد
با اين همه هم شادم کاندر دل تنگ من
غم چاره نمي يابد، تيمار نمي
گنجد
کو جام مي عشقش؟ تا مست شوم زيراک:
در بزم وصال او هشيار نمي
گنجد
کو دام سر زلفش؟ تا صيد کند دل را
کاندر خم زلف او دلدار نمي
گنجد
چون طره برافشاند اين روي بپوشاند
جايي که يقين آيد پندار نمي
گنجد
عشقش چو درون تازد جان حجره بپردازد
آنجا که وطن سازد ديار نمي
گنجد
غم گرچه خورد جانم، هم غم نخورم زيراک:
اندر حرم جانان غمخوار نمي
گنجد
خواهي که درآيي تو، بگذار عراقي را
کاندر حرم جانان جز يار نمي
گنجد
در تنگناي وحدت کثرت چگونه
گنجد
در عالم حقيقت بطلان چه کار دارد؟
در هر آيينه اي نمي
گنجد
عکس روي نگار چتوان کرد؟
در صومعه نگنجد، رند شرابخانه
عنقا چگونه
گنجد
در کنج آشيانه؟
آنکه اندر جهان نمي
گنجد
در ميان دل حزين چه خوش است ؟
صفحه قبل
1
...
18
19
20
21
22
...
34
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن