نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
1658 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
خم بياور زما دمي مي بر
مي ما در سبو نمي
گنجد
نقل را مان و عقل را بگذار
زانکه اين گفت وگو نمي
گنجد
در دو عالم بجز يکي نبود
رشته يک تو دو تو نمي
گنجد
چون به غير از يکي نمي يابم
در دلم جست و جو نمي
گنجد
دردمنديم و درد مي نوشيم
خم چه باشد سبو نمي
گنجد
اي گوئي مرا وجودي داد
خوش برو جود در نمي
گنجد
آتش عشق عود دل را سوخت
بعد از اين عود در نمي
گنجد
ساقي اينجا کجا و مطرب کو
ساغر و رود در نمي
گنجد
چند گوئي که خوش همي سوزم
آتش و دود در نمي
گنجد
در مقامي که جان نمي
گنجد
گرد آن جا کجا توان گرديد
مو نمي
گنجد
ميان ما و يار
عشق در جان است و جانان در کنار
غير او در دلم نمي
گنجد
اين چنين است غيرت دينم
تا ميانش در کنار آورده ايم
مو نمي
گنجد
ميان ما و او
تا ميانش در کنار آورده ايم
مو نمي
گنجد
ميان ما و او
در دلم جز يکي نمي
گنجد
غير آن يک بگو که ديگر کو
ز توحيد ار سخن گوئي موحد گويدت خاموش
سخن اينجا نمي
گنجد
مقام تست خاموشي
چنين فرمود کاندر راه صفوت
نمي
گنجد
مني و کبر و نخوت
کشکول شيخ بهايي
با ضعيفان آنچه در
گنجد
مگو
با اسيران هر چه بتواني مکن
نقص کرم است آن که قدرش
در حوصله ي اميد
گنجد
کسي کو آدمي را کرد بنياد
کجا
گنجد
به وهم آدمي زاد
گلشن راز شبستري
رسد چون نقطه آخر به اول
در آنجا نه ملک
گنجد
نه مرسل
ديوان صائب
در نمکدان از نمکزاري چه
گنجد
، ظاهرست
برنتابد تنگناي آسمان شور مرا
خنده ها بر شمع دارد ديده گريان ما
مو نمي
گنجد
ميان گريه و مژگان ما
که مي
گنجد
دگر در جامه کز گلزار بيرنگي
نسيم صبحدم چندين پيام آورد مستان را
نمي
گنجد
نسيم مصر در پيراهن از شادي
گريباني براي امتحان پيش صبا بگشا
نمي دانم چه خواهد بود احوال گرانجانان
که تنهايي در آن وحدت سرا تنها نمي
گنجد
چراغ طور در فانوس مستوري نمي
گنجد
سپند شوخ را آرام در مجمر نمي باشد
توانگر از نشاط فربهي در خود نمي
گنجد
ازين غافل که هم پهلوي چرب اوست قصابش
ان نقطه خاموشي درحرف نمي
گنجد
بر طاق فراموشي بگذار کتاب اول
نهنگ عشق به هر چشمه اي نمي
گنجد
ز کاوکاو دل خويش را چو دريا کن
چراغ طور در فانوس مستوري نمي
گنجد
برون آور مرا از پرده پندار اي ساقي
سامان جمال تو در چشم نمي
گنجد
خود نيز نمي داني در پرده چها داري
دور شو اي آستين از ديده گريان ما
مو نمي
گنجد
ميان گريه و مژگان ما
به هم پيچيد خرسندي زبان شکوه ما را
دگر در حلقه زنجير ما شيون نمي
گنجد
کفن شد جامه فانوس از داغ جگرسوزم
ز شوخي شعله من در ته دامن نمي
گنجد
فضاي پرفشاني از براي بلبلان دارد
اگر چه در حريم غنچه گل، بو نمي
گنجد
ديوان عبيد زاکاني
با ضعيفان هرچه در
گنجد
مگو
با اسيران هرچه بتواني مکن
ديوان عطار
اسرار صفات جوهر عشقت
مي دانم و در زبان نمي
گنجد
خاموشي به که وصف عشق تو
اندر خبر و نشان نمي
گنجد
آنجا که تويي و جان دل مسکين
مويي شد و در ميان نمي
گنجد
از عالم عشق تو سر مويي
در شش جهت مکان نمي
گنجد
يک شمه ز روح بارگاه تو
اندر سه صف زمان نمي
گنجد
يک دانه ز دام عالم عشقت
در حوصله جاي جان نمي
گنجد
چون آه برآورم ز عشق تو
کان آه درين دهان نمي
گنجد
رفتم ز جهان برون در اندوهت
کاندوه تو در جهان نمي
گنجد
آن دم که ز تو بر آسمان بردم
در قبه آسمان نمي
گنجد
عطار چو در يقين خود گم شد
در پيشگه عيان نمي
گنجد
آه من در جهان نمي
گنجد
در جهان پس چگونه آه کنم
سخن عرض بود اندر عرض کجا
گنجد
منزهي که برون است از زمان و مکان
حديث اشتري گم کرده اندر وصف کي
گنجد
بدان اسرار اين معني اگر مرد سخن داني
صفحه قبل
1
...
17
18
19
20
21
...
34
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن