4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • نان تهي نه و همه آفاق نام من
    گنج روان نه و همه آاق گم گم است
  • در گوش گاو خفته ام از امن کز عطاش
    با گنج گاو و دولت بيدار مي روم
  • جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم
    وحيد گنج هنر بود و بود عم به سرم
  • سمع خدايگان شود چون دهن تو گنج در
    چون به زبان من رود مدح و ثناي روي تو
  • مار است مرا خامه هم مهره و هم زهرش
    بر گنج هنر وقف است اين مار که من دارم
  • چون خواجه نخواهد راند از هستي زر کامي
    آن گنج که او دارد انگار که من دارم
  • اين چرخ زهرفام چو افعي است پيچ پيچ
    در بند گنج و مهره نوشين چه مانده اي
  • خار غم در ره و پس شاد دلي ممکن نيست
    کاژدها حاضر و من گنج گهر باز کنم
  • ديوان خواجوي کرماني

  • لعل تو در چشم من باده بود در قدح
    مهر تو در جان من گنج بود در خراب
  • ور دلم در چين زلفش بس غريب افتاده است
    در دلم نبود غمش چون گنج در ويران غريب
  • تو گنج لطفي و دانم کزين بتنگ آئي
    که روز و شب وطنت در دل خراب منست
  • شمع ما شمعيست کو منظور هر پروانه نيست
    گنج ما گنجيست کو در کنج هر ويرانه نيست
  • رنج ما برديم و گنج ارباب دولت برده اند
    خار ما خورديم و ايشان گل بدست آورده اند
  • گر گنج طلب داري از مار مترس اي دل
    ور خرمن گل خواهي از خار مترس اي دل
  • ترا که گنج گشودي ز زخم مار چه غم
    چو شاخ گل بکف آيد ز نوک خار چه غم
  • در فنا محو شو و گنج بقا حاصل کن
    بگذر از ملک وجود و عدم از دست مده
  • گر تو نئي رنج روان خون ضعيفان چه خوري
    ور تو نئي گنج روان در دل ويران چکني
  • ديوان رهي معيري

  • بي تلاش من، غم عشق توام در دل نشست
    گنج را در زير پا بي جستجويي يافتم
  • مواعظ سعدي

  • جهد و مردي ندهد آنچه دهد دولت و بخت
    گنج و لشکر نکند آنچه کند همت و راي
  • هر گنچ و هر خزانه که شاهان نهاده اند
    آن گنج و آن خزانه به چنگ آوريده گير
  • گلستان سعدي

  • جور دشمن چکند گر نکشد طالب دوست
    گنج و مار و گل و خار و غم و شادي بهمند
  • ديوان سلمان ساوجي

  • بنده در کنجي است چون گنجي معطل لاجرم
    همچو گنج از دست طالع خاک بر سر مي کند
  • به مجد و گلشن ادريس و قدر رفعت او
    به کنج خلوت ذوالنون و گنج حکمت آن
  • کنج خرابات اگر مسکن ما شد، چه شد؟
    گنج دو عالم، به نقد، در دل مسکين ماست
  • فراقنامه ساوجي

  • من اندر جهان از سه چيزم به رنج
    کز آن بر دلم سرد شد تاج و گنج