4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان حافظ

  • گنج زر گر نبود کنج قناعت باقيست
    آن که آن داد به شاهان به گدايان اين داد
  • دريغ و درد که در جست و جوي گنج حضور
    بسي شدم به گدايي بر کرام و نشد
  • کليد گنج سعادت قبول اهل دل است
    مباد آن که در اين نکته شک و ريب کند
  • خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرين
    افسوس که آن گنج روان رهگذري بود
  • سايه اي بر دل ريشم فکن اي گنج روان
    که من اين خانه به سوداي تو ويران کردم
  • بيا که لعل و گهر در نثار مقدم تو
    ز گنج خانه دل مي کشم به روزن چشم
  • من که از ياقوت و لعل اشک دارم گنج ها
    کي نظر در فيض خورشيد بلنداختر کنم
  • من که دارم در گدايي گنج سلطاني به دست
    کي طمع در گردش گردون دون پرور کنم
  • من که ره بردم به گنج حسن بي پايان دوست
    صد گداي همچو خود را بعد از اين قارون کنم
  • با چنين گنج که شد خازن او روح امين
    به گدايي به در خانه شاه آمده ايم
  • حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمت است
    از غم روزگار دون طبع سخن گزار کو
  • که اين کند که تو کردي به ضعف همت و راي
    ز گنج خانه شده خيمه بر خراب زده
  • دعاي صبح و آه شب کليد گنج مقصود است
    بدين راه و روش مي رو که با دلدار پيوندي
  • اي دل آن دم که خراب از مي گلگون باشي
    بي زر و گنج به صد حشمت قارون باشي
  • دو نصيحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
    از در عيش درآ و به ره عيب مپوي
  • شاهنامه فردوسي

  • نه کند آوري گيرد از باج و گنج
    نه دل تيره دارد ز رزم و ز رنج
  • ابا گنج و با تخت و گرز گران
    ابا راي و با تاج و تخت و سران
  • ز گنج و ز تخت و ز در و گهر
    ز اسپ و سليح و کلاه و کمر
  • مرا خواسته هست و گنج و سپاه
    به بخت تو هم تيغ و هم تاج و گاه
  • ندادي به من کشور و تاج و گاه
    بر و بوم و فرزند و گنج و سپاه
  • به توران چو تو کس نباشد به جاه
    به گنج و به تيغ و به تخت و کلاه
  • نه اسپ و نه گنج و نه تاج و نه تخت
    نه شاداب در باغ برگ درخت
  • ندارم بدين از تو آن را دريغ
    نه گنج و نه جان و نه اسپ و نه تيغ
  • نه پير و جوان ماند ايدر نه شاه
    نه گنج و سپاه و نه تخت و کلاه
  • نه اسب و سليح و نه پاي و نه پر
    نه گنج و نه سالار و نه نامور