4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان اوحدي مراغي

  • اين گنج مال و خواسته کاندوختي به عمر
    مي دان که: يک به يک ز تو خواهند بازخواست
  • دندان بمال و گنج فرو برده اي ز حرص
    ايمن مباش و گوش به دندان مار دار
  • اي گنج صد قارون ترا، گفته نبي هارون ترا
    زان دشمن وارون ترا، منکر شود چون سامري
  • منطق العشاق اوحدي مراغي

  • ترا با روي و زلف من چه کارست؟
    که اين چون گنج شد يا آن چو مارست؟
  • جام جم اوحدي مراغي

  • از دو چاه و دو گرگ ديده شکنج
    چه عجب گر رسد به جاه و به گنج؟
  • ديوان انوري

  • نوبت حسن ترا لطف تو گر پنج کند
    عشق تو خاک تلف بر سر هر گنج کند
  • در زواياي فلک با وسعت او هر شبي
    ذره يي را گنج ني از بس دعاي مستجاب
  • مسندت برتر از آنست که در صد يک از آن
    چرخ را گنج تمنا و مجال طلبست
  • آنکه گر آلاي او را گنج بودي در عدد
    نيستي جذر اصم را غبن گنگي و کري
  • زمان در امتثال امر و نهي او چنان واله
    که ممکن نيست در تعجيل او گنج شکيبايي
  • آسمان بيخ کمال از خاک عالم برکشيد
    تو زنخ مي زن که در من گنج پنهاني کجاست
  • باز چون دست به شطرنج تفرج يازي
    اي ز دست تو طمع رقص کنان بر سر گنج
  • کو زر که همين بر سر گنج است و همان
    کو سر که همان از در تيغست و همين
  • ديوان بيدل دهلوي

  • راز عشق از دل برون افتاد و رسوائي کشيد
    شد پريشان گنج تا غافل شد از ويرانه ها
  • همچو ني در هر نفس داريم نقد ناله ئي
    اي هوس غافل مباش از گنج باد آورد ما
  • نه تنها اغنيا را چرخ برميدارد از پستي
    زمين هم لقمه هاي چرب داند گنج قارون را
  • جان پاک از قيد تن (بيدل) ندامت ميکشد
    گنج را جز خاک بر سر کردن از ويرانيست
  • زر و مال آنقدر خوشتر که خاکش کم خورد (بيدل)
    تلاش گنج جز سر منزل قارون نميباشد
  • دل بقيد جسم از علم يقين بيگانه ماند
    گنج ما را خاک خورد از بسکه در ويرانه ماند
  • ظرف و مظروف اعتبار عالم تحقيق نيست
    وهم ميگويد که او گنج است و من ويرانه ام
  • درين حرمانسرا هر کس تسلي نشه ئي دارد
    دماغ گنج بر خود چيدنم اين بس که حيرانم
  • قدر تو کس چه داند تا بر تو جان فشاند
    اي آفتاب تابان گنجي و گنج مفتي
  • ديوان پروين اعتصامي

  • علم سرمايه هستي است، نه گنج زر و مال
    روح بايد که از اين راه توانگر گردد
  • هنوز گنج تو، ايمن بود ز رخنه ديو
    هنوز روي و ريا را سوي تو، راهي نيست
  • ديوان حافظ

  • گنج قارون که فرو مي شود از قهر هنوز
    خوانده باشي که هم از غيرت درويشان است