4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

هفت اورنگ جامي

  • گنج تو در خاک نهان دير ماند
    نور تو غايب ز جهان دير ماند
  • هر که بدان گنج عنايت رسيد
    رخت بدايت به نهايت کشيد
  • بر سر هر گنج طلسم دگر
    نقد در او گوهر اسم دگر
  • در قدم پير سبک سايه شو
    وز گهرش گنج گرانمايه شو
  • چو نيکو بنگري آيينه هم اوست
    نه تنها گنج او گنجينه هم اوست
  • چنين گفت آن سخندان سخن سنج
    که در گنجينه بودش از سخن گنج
  • ز بازو گنج سيمش در بغل بود
    عيار سيم پيش آن دغل بود
  • اگر بگسستيش گوهر ز گردن
    شدي گنج جواهر جيب و دامن
  • به سيمين ساقش آن مار گهر سنج
    درآمد حلقه زن چون مار بر گنج
  • براي گنج بردم رنج بسيار
    فتاد آخر مرا با اژدها کار
  • به مقصود دل خود بسته ام عهد
    که دارم پاس گنج خود به صد جهد
  • مسوز از غم من بي دست و پا را
    مده بر گنج من دست اژدها را
  • ز نقد خود درون گنج طرب کرد
    به قصد آن خريداري طلب کرد
  • چنانم از تو دور اي گنج ناياب
    که باشدکشته بي جان تشنه بي آب
  • چو دست آورد پيش آن ناخردمند
    که بگشايد ز گنج وصل من بند
  • به يوسف گفت چون گشتم گهرسنج
    پي بيع تو خالي شد دو صد گنج
  • براي راحت خود رنج از خواست
    در آن ويران مقام گنج او ساخت
  • در آن وقتي که گنج سيم و زر داشت
    هزاران حقه پر در و گهر داشت
  • ز هر کس قصه يوسف شنيدي
    به پايش گنج سيم و زر کشيدي
  • فشاندم گنج گوهر در بهايت
    دل و جان وقف کردم بر هوايت
  • نماند از سيم و زر چيزي به دستم
    کنون دل گنج عشق اينم که هستم
  • ميان بسته طلب را چابک و چست
    ازان گنج گهر درج گهر جست
  • جز اين از وي خبر بازش ندادند
    که همچون گنج در خاکش نهادند
  • تو زير خاک منزل کرده چون گنج
    به روي خاک من ابر گهرسنج
  • به تلخي شاد زي زين بحر خونخوار
    که تا گنج گهر گردي صدف وار