4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

خسرو و شيرين نظامي

  • همه ره را طراز گنج بر دوخت
    گلاب افشاند و خود چون عود مي سوخت
  • ز گنج و گوهر و منسوج و ديبا
    رهم کردي چو مهد خويش زيبا
  • چو بر من گنج قارون ميفشاندي
    چو قارونم چرا در خاک ماندي
  • به عالم وقت هر چيزي پديد است
    در هر گنج را وقتي کليد است
  • گهر در سنگ و خرما هست در خار
    وز اينسان در خرابي گنج بسيار
  • شبه با در بود عادت چنين است
    کليد گنج زرين آهنين است
  • بر آمد نوبتي را سر بر افلاک
    نهان شد چشم بد چون گنج در خاک
  • ملک بر هر دو جان انداز کرده
    در گنج و در دل باز کرده
  • ز گنج پرده گفت آن هاتف جان
    کز اين مطرب يکي را سوي من خوان
  • همانا کان پري روي فسون سنج
    در آن ويرانه زان پيچيد چون گنج
  • گر آن گنج آيد از ويرانه بيرون
    به تاجش بر نهم چون در مکنون
  • بريدم تا پيامت را گذارم
    هم از گنج تو وامت را گذارم
  • همه ره گنج ريز و گوهرانداز
    بياوردند شيرين را به صد ناز
  • چو شيرين ديدکان ديرينه استاد
    در گنج سخن بر شاه بگشاد
  • چو بر خسرو گشادي گنج کاني
    نصيبي ده مرا نيز ار تواني
  • چو بر گفت اين سخن پير سخن سنج
    دل خسرو حصاري شد بر اين گنج
  • چو گنجش زير زر پوشيده دارم
    کليد گنج ها او را سپارم
  • بيا تا در جواهر خانه و گنج
    ببينيم آنچه از خاطر برد رنج
  • چهل خانه که او را گنج دان بود
    يکي زان آشکارا ده نهان بود
  • ز مردم باز جست آن گنج را در
    که قفل آن کليدش نيست در بر
  • کمان را استخوان بر گنج کرده
    ترازو را سعادت سنج کرده
  • سراي فضل بود از بخل خالي
    برات گنج رحمت خواست حالي
  • چو پوشيد از کرامت خلعت خاص
    بيامد باز پس با گنج اخلاص
  • زمين اصليم در بردن رنج
    که از يک جو پديد آرم بسي گنج
  • نه گنجي اي دل از ماران چه نالي
    که از ماران نباشد گنج خالي