4899 مورد در 0.01 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • چه سوي گنج کشيدش ز جمله خلق بريدش
    دگر کسي بنديدش چه آفتي چه بلايي
  • خمش که رنج براي کريم گنج شود
    براي مؤمن روضه ست نار در عقبي
  • هزار گنج گداي چنين عجب کاني
    هزار سيم نثار لطيف سيمايي
  • جهان ز نور تو ناچيز شد چه چيزي تو
    طلسم دلبريي يا تو گنج جاناني
  • به کوه ها چه سپردي که گنج ساز شدند
    به بحرها تو بياموختي گهرباري
  • به حق گنج نهاني که در خرابه ماست
    مرا ز چشم همه مردمان نهان داري
  • اگر چه معدن رنجي به صبر گنج شوي
    اگر چه خانه غيبي تو غيب دان باشي
  • ميان آب دري و ز آب مي پرسي
    ميان گنج زري مس قلب مي چيني
  • باغ و گنج خاکي، مشعله افلاکي
    از طوافت کيوان يافته بالايي
  • آن باغ بود بي صورت بر
    وآن گنج بود بي صورت زر
  • من خانه خرابم موقوف گنج حسنت
    تو آب زندگاني من فرش تو چو جويم
  • ترجيع کنم تا که سر رشته بيابند
    مستان همه از بهر چنين گنج، خرابند
  • شاهان همه گنجها بويرانه نهند
    ويرانه ما ز گنج ويرانه شده است
  • ويران کردم بدست خود خانه دل
    چون دانستم که گنج در ويرانيست
  • اي گنج بيا زود به ويرانه خويش
    وي زلف پريشان مشو از شانه خويش
  • من مالک ملک لامکاني شده ام
    من عارف گنج زرکاني شده ام
  • در هر ويران دفينه گنج دگر است
    عشق است دفينه در خراب دل من
  • از گنج قدم شديم ويرانه او
    ز افسانه او شديم افسانه او
  • اي در لب بحر تشنه در خواب شده
    و اندر سر گنج از گدائي مرده
  • آن رحمت را کجا فراموش کنم
    کز گنج فراموش بيادم دادي
  • ديوان ناصر خسرو

  • گنجي است خداوند را به يمگان
    صدبار فزونتر ز گنج دارا
  • بر گنج نشسته است گرد حجت
    جان کرده منقا و دل مصفا
  • درجيست ضميرش نه بل که گنج است
    بر گوهر گويا و زر بويا
  • ماندي اکنون خجل، چو آن مفلس
    که به شب گنج بيند اندر خواب
  • اين به سر گنج برآورده تخت
    وان به يکي کنج درون بي نواست