4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • گفت آن درويش اي داناي راز
    از پي اين گنج کردم ياوه تاز
  • کاي کريمي که در آن ليل وحش
    گنج رحمت بنهي و چندين چشش
  • فلسفي خود را از انديشه بکشت
    گو بدو کوراست سوي گنج پشت
  • هم چو اين درويش بهر گنج و کان
    هر صباحي سخت تر جستي کمان
  • هر کماني کو گرفتي سخت تر
    بود از گنج و نشان بدبخت تر
  • روزن چشمم ز مه ويران شدست
    ليک مه چون گنج در ويران نشست
  • کي گذارد گنج کين ويرانه ام
    ياد آرد از رواق و خانه ام
  • پشت ما گرم از تو بود اي آفتاب
    رونق هر قصر و گنج هر خراب
  • قصر چيزي نيست ويران کن بدن
    گنج در ويرانيست اي مير من
  • خانه پر نقش تصوير و خيال
    وين صور چون پرده بر گنج وصال
  • لعل را زان هست گنج مقتبس
    سنگ را گرمي و تاباني و بس
  • اندرون گاو تن شه زاده اي
    گنج در ويرانه اي بنهاده اي
  • خاک را زربخش کي بود آفتاب
    زر ازو در کان و گنج اندر خراب
  • بر اميد وعده هاتف که گنج
    يابد اندر مصر بهر دفع رنج
  • قصه آن خواب و گنج زر بگفت
    پس ز صدق او دل آن کس شکفت
  • گفت با خود گنج در خانه منست
    پس مرا آن جا چه فقر و شيونست
  • بر سر گنج از گدايي مرده ام
    زانک اندر غفلت و در پرده ام
  • خانه آمد گنج را او باز يافت
    کارش از لطف خدايي ساز يافت
  • من چه کردم با تو زين گنج نفيس
    تو چه کردي با من از خوي خسيس
  • ديوان شمس

  • همه کس بخت گنج اندوز جويد
    وليکن عشق رنج اندوز ما را
  • اي که به هنگام درد راحت جاني مرا
    وي که به تلخي فقر گنج رواني مرا
  • به حق اين دل ويران و حسن معمورت
    خوش است گنج خيالت در اين خرابه ما
  • بر دم امسال ما عاشق آمد پار ما
    مفلسانيم و تويي گنج ما دينار ما
  • هم تو بده هم تو بگو زين سپس
    اي دهن و کف تو گنج بقا
  • گر بنخسبي شبي اي مه لقا
    رو به تو بنمايد گنج بقا