4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • بهر يزدان مي زيد نه بهر گنج
    بهر يزدان مي مرد نه از خوف رنج
  • ليک موقوفست بر قربان گاو
    گنج اندر گاو دان اي کنج کاو
  • هزلها گويند در افسانه ها
    گنج مي جو در همه ويرانه ها
  • شب پديد آيد چو گنج رحمتي
    تا رهند ازحرص خود يکساعتي
  • گنج زري که چو خسپي زير ريگ
    با تو باشد ان نباشد مردريگ
  • مسئله کيس ار بپرسد کس ترا
    گو نگنجد گنج حق در کيسه ها
  • گفت کم گيرم سر و اشکمبه اي
    رفته گير از گنج جان يک حبه اي
  • چون گواهت خواهد اين قاضي مرنج
    بوسه ده بر مار تا يابي تو گنج
  • تا ازين گرداب دوران وا رهي
    بر سر گنج وصالم پا نهي
  • کارگاه و گنج حق در نيستيست
    غره هستي چه داني نيست چيست
  • اين جهان هم چون خرابست و تو گنج
    گر تفحص کردم از گنجت مرنج
  • آن ندامت از نتيجه رنج بود
    نه ز عقل روشن چون گنج بود
  • مرگ جو باشي ولي نه از عجز رنج
    بلک بيني در خراب خانه گنج
  • که حجاب گنج بيني خانه را
    مانع صد خرمن اين يک دانه را
  • گنج زير خانه است و چاره نيست
    از خرابي خانه منديش و مه ايست
  • که هزاران خانه از يک نقد گنج
    توان عمارت کرد بي تکليف و رنج
  • عاقبت اين خانه خود ويران شود
    گنج از زيرش يقين عريان شود
  • من نکردم آنچ گفتند از بهي
    گنج رفت و خانه و دستم تهي
  • بودم از گنج نهاني بي خبر
    ورنه دستنبوي من بودي تبر
  • حبه اي آن گر بيابد سر نهد
    وين ز گنج زر به همت مي جهد
  • اين جفاي خلق با تو در جهان
    گر بداني گنج زر آمد نهان
  • کو دفينه دارد و گنج اندر آن
    ز آينه خود منگر اندر ديگران
  • آن امينان بر در حجره شدند
    طالب گنج و زر و خمره بدند
  • هين ز گنج رحمت بي مر بده
    در کف تو خاک گردد زر بده
  • جمله پستي گنج گيرد تا ثري
    جمله بالا خلد گيرد اخضري