4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

خسرو و شيرين نظامي

  • ببين قارون چه برد از گنج دنيا
    نيرزد گنج دنيا رنج دنيا
  • يکي گفتا لطافت روم دارد
    لطف گنج است و گنج آن بوم دارد
  • ز خاکش باد را گنج روان بود
    مگر خود گنج باد آورد آن بود
  • عطايش گنج را ناچيز مي کرد
    نسيمش گنج بخشي نيز مي کرد
  • ليلي و مجنون نظامي

  • گنج تو به بذل کم نيايد
    وز گنج کس اين کرم نيايد
  • شد در رهش از بسي خزانه
    آن خانه گنج گنج خانه
  • در جستن گنج رنج مي برد
    بي آنکه رهي به گنج مي برد
  • اي گنج ولي به دست اغيار
    زان گنج به دست دوستان مار
  • هم گنج شدي که در زميني
    گر گنج نه اي چرا چنيني
  • هفت پيکر نظامي

  • رنج برد تو ره به گنج برد
    ببرد گنج هر که رنج برد
  • گنج بر سر مشو چو ابر سفيد
    پاي بر گنج باش چون خورشيد
  • شه چو بر قفل گنج يافت کليد
    و اژدها را ز گنج خانه بريد
  • چون تو بر گنج گنج افزودي
    من خجل گشتم ار تو خشنودي
  • کان هر گنج کافريد خداي
    منم آن گنج را طلسم گشاي
  • دست بر گنج در دراز کند
    تا در گنج خانه باز کند
  • جز به گنج و سپه نديد پناه
    کالت نصرت است گنج و سپاه
  • گنج خود را به گوهر آکندي
    گوهر و گنج من پراکندي
  • لشگر و گنج را رساندي رنج
    تا نه لشگر به جاي ماند و نه گنج
  • شرف نامه نظامي

  • شنيد از دبيران دينار سنج
    که زر زر کشد در جهان گنج گنج
  • کجا گنج داني پشيزي در او
    که از گنج او نيست چيزي در او
  • درگنج بگشاد بر گنج خواه
    توانگر شد از گنج و گوهر سپاه
  • چو تاريک شايد شدن سوي گنج
    که گنج آيد از روشنائي به رنج
  • به زير زمين گنج را جاي کرد
    طلسمي بر آن گنج بر پاي کرد
  • جهان گشتنش گرچه با رنج بود
    همه راه او گنج بر گنج بود
  • اقبالنامه نظامي

  • جهان را چنين گنج گوهر بسيست
    کليد در گنج با هر کسيست
  • ببايد چنين گنج را دسترنج
    وگرنه من اولي تر آيم به گنج
  • مخزن الاسرار نظامي

  • تا تو به خاک اندري اي گنج پاک
    شرط بود گنج سپردن به خاک
  • خلد برين وحشي بافقي

  • خانه پر از گنج خداداد داشت
    عالمي از گنج خود آباد داشت
  • بود در او گنج فراوان به کار
    مخزن سد گنج چه، سد سد هزار
  • آن که از اين گنج نشد بهره مند
    قيمت اين گنج چه داند که چند
  • جاهلي از گنج خرد تنگدست
    آرزوي گنج به دل نقش بست
  • گنج برون آر که رستي ز رنج
    مار صفت کشته مشو بهر گنج
  • گنج ز من مي طلبي گنج چيست
    حاصل ايام بجز رنج چيست
  • ناظر و منظور وحشي بافقي

  • نهادي در دلش سد گنج بر گنج
    وزان گنجش زبان کردي گهر سنج
  • وزير از گنج عصمت شد گهر سنج
    زبان را کرد مفتاح در گنج
  • به سوي گنج دزدي راه پيمود
    به سوزن قفل را از گنج بگشود
  • فرهاد و شيرين وحشي بافقي

  • سخن گنج است و دل گنجور اين گنج
    وز او ميزان عقل و جان گهرسنج
  • حريص گنج بناي گهر سنج
    بگفت اين کار ممکن نيست بي گنج
  • ز گنج آسوده باشد آن هنر سنج
    که پنهانش به هر بازوست سد گنج
  • بديدي گنج باد آورد پرويز
    ببين اين گنج آب آورد من نيز
  • به کف زان گنج باد آورد باد است
    مرا اين گنج باد آور مراد است
  • کسي کو گنج دارد باد پيماست
    ولي اين گنج آب روي داناست
  • هفت اورنگ جامي

  • ذکر گنج است و گنج پنهان به
    جهد کن داد ذکر پنهان ده
  • شکر باشد کليد گنج مزيد
    گنج خواهي مده ز دست کليد
  • ديده از گنج خشت بر ديوار
    خشت ديوار گنج کرده شمار
  • بگشايد رهي به جانب گنج
    شود از نقد گنج گوهر سنج
  • دل احرار گنج اسرار است
    راه آن گنج چيست گفتار است
  • هر که اين ره به سوي گنج گشاد
    داد بيهوده نقد گنج به باد
  • پي گنج بردند بسيار رنج
    کنون خاک ريزند بر سر چو گنج
  • ز ويرانه گنجه شد گنج سنج
    رسانيد گنج گهر را به پنج