4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان فرخي سيستاني

  • جليل صاحب ابو القاسم آنکه خامه اوست
    بهم کننده گنج امير رو پشت سپاه
  • ز تاج شاهان پر کن حصار شادخ را
    چو شاه شرق ز گنج ملوک قلعه ناي
  • امير يوسف زين کف گشاده و سخي است
    که گنج قارون با دست او ندارد پاي
  • از گنج تو زربيرون چون حلقه ز در گويي
    ازسيم گران داري وززر چو حجر داري
  • ديوان فروغي بسطامي

  • صد شکر خدا را که نشسته ست به شادي
    گنج غمت اندر دل ويرانه ام امشب
  • دامن آن گنج شادي را نياوردم به دست
    سيل غم بيهوده يکسر خانه اي ويرانه کرد
  • ستوده خان معير که در ممالک شاه
    به مهر او همه جا گنج معتبر ماند
  • مي پرستان ماجرا از حسن ساقي کرده اند
    تنگ دستان داستان از گنج قارون کرده اند
  • کام من از آن کنج دهان هيچ ندادند
    جز رنجم از اين گنج نهان هيچ ندادند
  • تا نرسد جان تو بر لب کجا
    نوشي از آن گنج دهانت دهند
  • از پي مقصد دل در همه عالم گشتيم
    گنج مقصود در اين عالم ويرانه نبود
  • رنج بيهوده مکش، گه به حرم گاه به دير
    گنج مقصود بجو از دل ويرانه خويش
  • گنج ها جسته ام از فيض خرابي اي کاش
    آن که کرده ست خرابم، بکند تعميرم
  • اول به من سپردي گنج نهان خود را
    آخر ز من گرفتي سرمايه اي که دادي
  • تا گنج غمت را سر ويراني دلهاست
    يک خانه دل نيست که ويرانه نکردي
  • گر گنج دست مي دهد از رنج پس چرا
    يک بار در يمين و يسارم نيامدي
  • گه در کنار ماه چو جراره عقربي
    گه بر فراز گنج چو پيچيده ارقمي
  • شاها هميشه دست تو بالاي گنج باد
    من هي غزل سرايم و تو هي عطا کني
  • ز سيل حادثه يارب خرابيت مرساد
    که گنج خانه کنج دل خراب مني
  • ديوان قاآني

  • هر در و گوهري که فرو ريخت در زمان
    شد همچو گنج قارون در خاک مضمرا
  • هر کس کند ذخيره زر و سيم و گنج و مال
    او رابود ذخيره شه مهرگسترا
  • گنج بقا ذخيره هستي کليد فيض
    امن جهان امان خلايق امين باب
  • آن مير حق پرست که در گنج معرفت
    يک تن نيامدست چو او کامل النصاب
  • زر فشاند سر ستاند برنمايد برخورد
    رنج بيند بي شمر تا گنج يابد بي حساب
  • هر يکي را مزدهايي پايمرد امتحان
    هر يکي را گنج هايي دسترنج اکتساب