4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • شدي غائب ولي در جان و جسمي
    توئي گنج و درونم در طلسمي
  • دراين ديوار گنجي زير او بين
    چه مي گويم نظر در گنج کن بين
  • نه آن تست گنج آخر چگوئي
    ز بهر او تو اندر جستجوئي
  • يکي گنجي درون جان تو داري
    نمود گنج را پنهان تو داري
  • يکي گنجي است مخفي زان يارست
    ترا با گنج او اينجا چکار است
  • تو گر اين گنج ميخواهي که بيني
    چرا در بند خود دائم چنيني
  • تو گر اين گنج مي خواهي که يابي
    چنين اينجا يگه آسان نيابي
  • ولي زين گنج دائم در حجيبي
    که از مار طبيعت در نهيبي
  • اگر خواهي که گنج آسان دهد دست
    ترا بايد طلسم اينجاي بشکست
  • همه مردان در اينجا گنج ديدند
    وي کلي بلا ورنج ديدند
  • طلسم و گنج پيوستست با هم
    ولي پيدا شد اينجا گاه ب آدم
  • از آندم گنج حق آمد پديدار
    که آدم بود اينجا ديد ديدار
  • از آدم گنج کل پيدا نمود است
    از او اين فتنه و غوغا نموداست
  • از آدم گنج اينجا گه شده فاش
    ولي اينجا نمي يابند نقاش
  • طلسم آدم شکست و گنج دريافت
    ولي او خويشتن زير و زبر يافت
  • طلسم آدم شکست و راز پيداست
    کنون آن گنج بر واصل هويداست
  • طلسم آدم شکست و بود آدم
    حقيقت گشت گنج او در اين دم
  • ز گنج ذات بد آدم حقيقت
    سپرده راه کل اندر طريقت
  • ز گنج ذات بود آدم نهاني
    وزو پيدا شد اينجا هر معاني
  • ز گنج ذات او سر نهان داشت
    درون خود زمين و آسمان داشت
  • ز گنج ذات اعياني در آفاق
    بمعني اوفتادي در جهان طاق
  • ز گنج ذات اينجا بهره برگير
    گهرها را از اينجا ناخبر گير
  • بوقتي گنج يابي رايگاني
    که هم شيطان و تو هم مار داني
  • بوقتي گنج يابي در صفا تو
    که باشي در عيان مصطفي تو
  • از او گنج حقيقت شد پديدار
    کسي کز شرع او باشد خبردار