نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
هفت اورنگ جامي
که چرا قدر کم شناختمش
گنج
در و گهر نساختمش
آگهي هست جاودان گنجي
گنج
مي بايدت بکش رنجي
بسم الله الرحمن الرحيم هست کليد در
گنج
حکيم
ز اقليدس اقليدش آمد به دست
طلسمات
گنج
مجسطي شکست
گهرسنج اين
گنج
گوهرفشان
چنين مي دهد از سکندرنشان
بود کاوش
گنج
طاعتوري
نه کشور گشايي و غارتگري
ز
گنج
خرد گوهر افشاندند
پس پرده بر مادرش خواندند
يار است کليد
گنج
اميد
يار است نويد عيش جاويد
کان
گنج
که من خراب اويم
منزلگه اوست پيش رويم
از افسر ملک سربلنديش
وز
گنج
نوال بهره منديش
بر
گنج
مراد دست دادش
در دست کليد آن نهادش
تا
گنج
ابد ز تو ستانند
در رنج مؤبدت نشانند
گنج
پنهان ازل را گنجور
نشر احسان ابد را منشور
رافع رنج مقامات رضاست
فاتح
گنج
کرامات رضاست
گوهر زندگي از عشق طلب
گنج
پايندگي از عشق طلب
خانم شاهيش لعل آتشين
گنج
در و گوهرش زير نگين
فتحه آن فاتح
گنج
ازل
کسره آن کاسر کأس امل
خوان کرامت نه آيندگان
گنج
سلامت ده پايندگان
صيقلي صاف ضميران پاک
صيرفي
گنج
پذيران خاک
چون طلبيدند ازان
گنج
پاک
بهره خود خانه خرابان خاک
کاشف اسرار و معاني همه
عرضه ده
گنج
نهاني همه
وان دگرت
گنج
فتوت فشان
برده به دهليز نبوت کشان
بلي چون نيکبختي
گنج
يابد
اگر پنهان ندارد رنج يابد
دهد
گنج
سعادت ناخردمند
ستاند رو کشيده درهمي چند
صفاي صفه هايش صبح اقبال
فضاي خانه هايش
گنج
آمال
ز خلوتخانه آن
گنج
نهفته
برون آمد چو گلزار شگفته
ديوان عرفي شيرازي
بوسه اول که کليد اثر
زد بدر
گنج
بدايع گهر
در گهر افشاني
گنج
آفرين
بود محمد گهر اولين
گنج
معاني به ثناي خداي
بسکه برافشاند ونبودش سراي
اي که دهي
گنج
عطارايگان
گوهر گنجينه بعرفي فشان
پيروي حسن ادب کرده ام
گنج
نيابم زطلب کرده ام
نخل معاني ثمر افشان ازو
گنج
الهي گهر افشان ازو
کليد
گنج
معني ده بدستم
وگرنه مستم اينک در شکستم
تعالي الله زهي
گنج
عنايت
زهي بحر گهر سنج عنايت
عنايت کرد
گنج
بندگي نام
وزو سرمايه آغاز و انجام
ديوان امير خسرو
همانست
گنج
که ديدي چو خاک هر گنجي
که زير خاک نهي، خاک بر سر آن
گنج
ديوان خاقاني
او ز من خراب دل کرد چو
گنج
پي نهان
من که خرابه اندرم
گنج
نهان من کجا
تا به افزون برد رنج و
گنج
افزون برگشاد
رنج هاي هرکسي را
گنج
ها دادش جزا
تو آن مشنو که مرغ شوم خواهد جاي ويران را
گرت
گنج
دل آباد است سوي
گنج
ويران شو
ديوان خواجوي کرماني
از دل تنگم کجا بيرون تواني رفت از آنک
گنج
لطفي
گنج
را در کنج ويران چاره نيست
ديوان سلمان ساوجي
گنج
باد آورد سيم برف بود اندر زمين
چون زر قارون فرو برد اين زمان
گنج
و سيم
ديوان سنايي
رسول مرسل تازي که برزد با وي از کوشش
همين
گنج
زميني را همان
گنج
سمايي را
شاعران گنجور و مدحش دست و مالش
گنج
او
گنج
خود را پاي رنج دست هر گنجور کرد
ديوان شاه نعمت الله ولي
گنج
او در کنج دل مي جو که آنجا يافتيم
جاي
گنج
عشق او کنج دل ويران ماست
همه عالم طلسماتند و اسما
گنج
و ما خازن
از آن هر کنج ويرانه به
گنج
او بود معمور
دلم گنجينه عشق است و نقد
گنج
او در وي
اگر
گنج
خوشي جوئي بجو در کنج ويرانش
نقدي از
گنج
غم عشق تو در دل دارم
اين چنين نقد به صد
گنج
روان نفروشم
کشکول شيخ بهايي
... دنيائي ايستاده اي،
گنج
اموال و
گنج
مردان. ...
ديوان صائب
گنج
را زين پيش در ويرانه مي کردم نهان
اين زمان در
گنج
پنهان مي کنم ويرانه را
در دل خاک، شهان
گنج
گهر گر دارند
گنج
بي سيم و زران جز غم پنهاني نيست
تا چند آه سرد کشي ز آرزوي
گنج
؟
تا کي به گرد مار بگردي به بوي
گنج
؟
ديوان عطار
تا تو بر جايي طلسم
گنج
بر جاي است نيز
چون تو گم گشتي کسي از
گنج
برخوردار نيست
گر تو باشي
گنج
ني و گر نباشي
گنج
هست
بشنو اين مشنو که اين اقرار با انکار نيست
ندانم تا تو اي عطار
گنج
عشق کي يابي
که از سوداي
گنج
ايدر به رنج اندر فرو ماندم
ديوان فرخي سيستاني
گراصل و گهر بايد با
گنج
و گهر همبر
هم
گنج
و گهر داري هم اصل و گهر داري
ديوان قاآني
من رنج و عنا داشتم او
گنج
و غنا داد
زين
گنج
و غنا چاره آن رنج و عنا کرد
از بهر کشور و
گنج
خود را فکند در رنج
تا
گنج
و مال آورد بر سرکشان پراکند
اقتدار هر که در گيتي به
گنج
و لشکرست
اي شگفتي
گنج
و لشکر زو پذيرفت اقتدار
نهفته مهر نبي
گنج
فقر در دل من
که
گنج
نقره نير زد برش به نيم نقير
فقير را به زر و سيم و
گنج
چاره کنند
ولي علاج ندارد چو
گنج
گشت فقير
مگو کز خاک ويرانست و نتوان دل درو بستن
نه آخر
گنج
نبود
گنج
جز در کنج ويرانش
گنج
سيمست آن سرين دزد دل و دل دزد او
گنج
چون خود دزد باشد دزدکي گردد امين
گنج
سيم اندر کمر مانا مگر دارد سراغ
تا ز
گنج
سيم کام دل روا دارد همي
به
گنج
دل رسي آنگه که تن شود ويران
که
گنج
را نتوان يافت جز به ويراني
گنج
بادآور ز هر سو بسته رقاصان به پشت
ما تهي دستان بيا بر
گنج
باد آور زنيم
ديوان شمس
هر کجا ويران بود آن جا اميد
گنج
هست
گنج
حق را مي نجويي در دل ويران چرا
جمال و حسن تو
گنج
است و خوي بد چون مار
بقاي
گنج
تو بادا که آن برونينست
تو آن زمان که شدي
گنج
اين ندانستي
که هر کجا که بود
گنج
سر کند غماز
به حکم تست همه
گنج
هاي لم يزلي
چه
گنج
ها که نداري تو در فنا اي دل
روح همي گفت که من
گنج
گهر دارم از او
گنج
همي گفت که من در بن ديوارم از او
ور
گنج
هاي لعل او يک گوشه بر پستي زدي
هر گوشه ويرانه اي صد
گنج
قارون آمدي
ديوان هلالي جغتايي
غم عشق ترا، چون
گنج
، در دل کرده ام پنهان
باين
گنج
نهاني ساکن ويرانه خواهم شد
ديوان قاآني
سيم و مال و
گنج
و جاهم آرزو نبود که هست
گنج
رنج و جاه چاه و مال مار و سيم ريم
ديوان فيض کاشاني
از تست درد و رنج تو وز تو دوا و
گنج
تو
گنج
نهان خود خودي هم خود تو مار خويشتن
سفرنامه ناصر خسرو
... خراسان آن گز را
شايگان
گويند، و آن يك ارش و نيم باشد، چيزكي ...
کليله و دمنه
... بها که خريده شود
رايگان
نمايد. ...
تذکرة الاوليا عطار
... که درويشي را به
رايگان
خريده اي ». گفت: «اي ابراهيم!درويشي را ...
... عمري طمع داشتيم،
رايگان
در کنار اين جوان نهادند که از شکمش بوي ...
کليله و دمنه
من آن ترازوم اخلاص و دوستي ترا
که هيچ
گنج
نتابد سر زبانه من
گفتم: اي عجب ،
گنج
در زير زمين مي بتوانيد ديد ، و از مکر صياد ...
ديوان ابوسعيد ابوالخير
مشهود و خفي چو
گنج
دقيانوسم
پيدا و نهان چو شمع در فانوسم
پيام مشرق اقبال لاهوري
سکندر رفت و شمشير و علم رفت
خراج شهر و
گنج
کان و يم رفت
جاويد نامه اقبال لاهوري
شاطران اين
گنج
ور آن رنج بر
هر زمان اندر کمين يک دگر
ديوان امير خسرو
فروختم به يکي جرعه
گنج
عقل، آري
شرابخواره نبيند کساد کالا را
توانگري به دل است، اي گداي با صد
گنج
چو راحتي نرساني، مشو عذاب النج
با بخت چه کارم ز پي وصل، که هرگز
مدبر صفتان
گنج
به بنياد نيابند
غمت شد در دل شوريده ساکن
که جاي
گنج
جز ويران نباشد
هم نفسان را خرد بيخت به غربال صدق
در دل ويران شان
گنج
وفايي نديد
در
گنج
غيب نقد تمنا بسي ست، ليک
ما را به چرخ دست دعايي نمي رسد
زلف تو هر موي و بادي در سرش
لعل تو هر
گنج
و خوبي بر درش
اي،
گنج
دلها، مستيت، در قتل چابکدستيت
درد من آمد مستيت، ديوانگي درمان من
افتاده راه من به دل و
گنج
معرفت
گشت از خيال سيمبران دردخانه اي
نقل شاهانه تو پسته و عناب سزد
مردمي کن، قدري
گنج
دهن بازگشاي
ديوان اوحدي مراغي
ز يک نا گه چه
گنج
دولتست اين؟
که در دست اوفتاد اين بي نوا را
همچو گنجيست درين عالم ويران رخ او
ياد آن
گنج
دوانيد به ويرانه مرا
مرا زيبد ار لاف شاهي زنم
که در سينه
گنج
تمناي اوست
محبت تو، نگارا، چه
گنج
بود؟ ندانم
که جاي او بجزين سينه خراب نيامد
شکنج سنبل پست تو
گنج
صورت و معني
فريب نرگس مست تو زيب جامه و زيور
گنج
در پيش چشم و ما مفلس
دوست بر دستگاه و ما مهجور
عمري دگر ببايد و شلتاق عالمي
تا
گنج
غارتي چو تو باز آيد از درم
صفحه قبل
1
...
10
11
12
13
14
...
49
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن