4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • گنج عشقت در جهان جد و جهد
    هم مؤخر هم مقدم در نيافت
  • صد گنج ميان جان کسي يافت
    کين باديه از ميان جان رفت
  • شگرفي بايد از گنج دو عالم
    که جان يک لحظه بي جانان ندارد
  • جانان چو گنج زير طلسم جهان نهاد
    گنجي که هيچ کس به سر آن نمي رسد
  • گنج هاي مخفي اند اين طايفه
    لاجرم در گلخن و ويرانه اند
  • اگر صد گنج دارد در دل و جان
    ز راه چشم گريان برفشاند
  • چون به تاريکي در است آب حيات
    گنج وحدت در بن چاهت دهند
  • گر دلم مي دهد غمش را جاي
    گنج را جايگه خراب دهد
  • طلسم نور و ظلمت بي قياس است
    وليکن گنج بايد در ميان ديد
  • کسي کان گنج مي بيند طلسمش
    فنا شد تا دو عالم دلستان ديد
  • سر گنج او به خامي کس نيافت
    سوز عشق و درد دين مي بايدش
  • گنج عشقش گر نديدي کور شو
    زانکه کوري راه بين مي بايدش
  • گنج ها بخشيد و از تو وام خواست
    تا شوي گستاخ اين مي بايدش
  • من خاک توام تو گنج حسني
    بنماي رخ از دل خرابم
  • گنج دزديده ز جايي پي برم
    گر به کوي دلربايي پي برم
  • در خرابي همچو عطار از کمال
    گنج راحت بي الم برداشتيم
  • گنج پنهاني تو اي جان و جهان
    جان شعاع تو جهان آثار تو
  • ذره اي ناديده گنج روي تو
    ره بزد بر ما طلسم موي تو
  • در کنج اعتکاف دلي بردبار کو
    بر گنج عشق جان کسي کامگار کو
  • جان غرقه سوداي دل تن نيز ناپرواي دل
    عطار از درياي دل صد گنج پيدا ريخته
  • من چون طلسم و افسون بيرون گنج مانده
    تو در ميان جانم گنجي نهان نهاده
  • ز همدستي جمعي تنگ چشمان
    چو گنج اندر زمين پنهان بمانده
  • مرغ دل را بر اميد گنج وصل
    اندرين رنج آشيان افکنده اي
  • روي چون مه زآستين گنج وصل
    خون ما بر آستان افکنده اي
  • يک دم اگر بوي زلف او به تو آيد
    گنج حقيقت کم از هزار نيابي