4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ويس و رامين

  • سراسر گنجهاي شاه برداشت
    وزان يک رشته اندر گنج نگذاشت
  • عشاقنامه عراقي

  • تا در گنج ذات بنمايد
    به کليد صفات بگشايد
  • ديوان فرخي سيستاني

  • مثل زرکاهست و دست توباد
    خزانه تو گنج تو بادخن
  • ديوان قاآني

  • يکي نفايه سفالست جام کيخسرو
    يکي شکسته کلوخست گنج بادآور
  • سنانش مايه صد رزم قارن
    عطايش آفت صد گنج قارون
  • ديوان محتشم کاشاني

  • گنج حسنش اگر مکان طلبد
    در دو عالم نماند آبادي
  • ديوان مسعود سعد سلمان

  • باد فرخنده بر خداوندي
    که دلش گنج راز سلطانست
  • خاطر عالي تو غارت کرد
    گنج آسوده نهان قلم
  • ديوان فيض کاشاني

  • سرم ويرانه گنج الهي
    دلم ديوانه عقل آفرين است
  • ديوان اشعار منصور حلاج

  • او گنج و جهان طلسم اعظم
    مفتاح چنين طلسم مائيم
  • مثنوي معنوي

  • طهرا بيتي بيان پاکيست
    گنج نورست ار طلسمش خاکيست
  • بهر اظهارست اين خلق جهان
    تا نماند گنج حکمتها نهان
  • ديوان شمس

  • خموشيد خموشيد خموشانه بنوشيد
    بپوشيد بپوشيد شما گنج نهانيد
  • کيمياي کيمياسازست عشق
    خاک را گنج معاني مي کند
  • صد گنج فروشيش به دانگي
    وان دانگ کني نثار عاشق
  • در طلسمات شمس تبريزي
    گشت گنج عجايبش مکتوم
  • گنج کرم آمد مهمان من
    وام فقيران ز کرم توختم
  • گفتا ويران مقام گنج است
    ويرانه ماست اي مسلمان
  • گنج طلب کن اي پدر من
    دست بجنبان دست بجنبان
  • رنج گويد که گنج آوردم
    رنج را بايد امتحان کردن
  • درد درد شمس تبريزي مرا
    لحظه لحظه گنج درمان آمده
  • از کمال رحمت و شاهنشهي
    گنج آيد جانب ويران بلي
  • گنج سبيلي خوان خليلي
    نيست بخيلي خوي افندي
  • در عالم گل گنج نهاني مائيم
    دارنده ملک جاوداني مائيم
  • ديوان ناصر خسرو

  • ملکت نماند و گنج برافريدون
    ايمن مباش اگر تو فريدوني
  • خسرو و شيرين نظامي

  • رياحين بخش باغ صبحگاهي
    کليد مخزن گنج الهي
  • نخست اقبال وانگه کام جستن
    نشايد گنج بي آرام جستن
  • ز گنج افشاني و گوهر نثاري
    بجاي آورد رسم دوستداري
  • نسيم دوست مي يابد دماغم
    خيال گنج مي بيند چراغم
  • خزينه در گشاده گنج برده
    سپه رفته سپهسالار مرده
  • ليلي و مجنون نظامي

  • اي مصعد آسمان نوشته
    چون گنج به خاک بازگشته
  • اجري خور دسترنج خويشم
    گر محتشمم ز گنج خويشم
  • گنج دو جهان در آستينم
    در دزدي مفلسي چه بينم
  • هم فارغم از کشيدن رنج
    هم ايمنم از بريدن گنج
  • هر گنج که برقعي نپوشد
    در بردن آن جهان بکوشد
  • مشغول بدانکه گنج بازند
    وان شيفته را علاج سازند
  • گنجينه گشاي اين خزينه
    سرباز کند ز گنج سينه
  • اي خازن گنج آشنائي
    عشق از تو گرفته روشنائي
  • هر گنج که درون غاريست
    بر دامن او نشسته ماريست
  • دوران چو طلسم گنج بربود
    وان قفل خزينه بند فرسود
  • هفت پيکر نظامي

  • چيست کانرا من جواهرسنج
    بر نسنجيدم از جواهر و گنج
  • چون در کان جود بگشايد
    گنج بخشد گناه بخشايد
  • گنج در حضرتش روانه شده
    غارت تيغ و تازيانه شده
  • من که دريافتم چنين جائي
    شاد گشتم چو گنج پيمائي
  • امشبي بر اميد گنج بساز
    شب فردا خزينه مي پرداز
  • قفل گنج گهر بيندازم
    با به افتاد شاه در سازم
  • زان فرومايه گوهران رستي
    به چنين گنج خانه پيوستي
  • هم تهي ديد گنج آکنده
    هم سليح و سپه پراکنده
  • هر يک افسانه اي جداگانه
    خانه گنج شد نه افسانه
  • شرف نامه نظامي

  • ز رونق مبر نقش آرايشم
    نصيبي ده از گنج بخشايشم
  • بران بقعه کاو بارگي تاخته
    زمين گنج قارون برانداخته
  • يکي آنکه از گنج آراسته
    دهي آرزوهاي ناخواسته
  • دبير قلمزن قلم برگرفت
    همه نامه در گنج گوهر گرفت
  • کمند اژدهائي مسلسل شکنج
    دهن باز کرده به تاراج گنج
  • دگر زان مجوسان گنجينه سنج
    به آتشکده کس نياکند گنج
  • سکندر سخا را سرآغاز کرد
    در گنج اسکندري باز کرد
  • جهاندار کان ديد بگشاد گنج
    به خروارها گشت پيرايه سنج
  • درم دادنش بود گنج روان
    شتر دادنش کاروان کاروان
  • سپاه از غنيمت گرانبار ديد
    بترسيد چون گنج بسيار ديد
  • گواهي که بر گنج خويش آورند
    نمودار پيشينه پيش آورند
  • بيايند و آن گنجدان بشکنند
    وزان گنج پارنج خود برکنند
  • همان گوهري جام ياقوت سنج
    کليديست بر قفل بسيار گنج
  • به بخشش درآمد کف مرزبان
    در گنج بگشاد بر ميزبان
  • تماشاي گنج نظامي کند
    به بزم سخن شادکامي کند
  • گزارنده گنج آراسته
    جواهر چنين داد از آن خواسته
  • چو شد خانه گنج پرداخته
    بدانگونه مهمانيي ساخته
  • همان ملک بردع بر انداختند
    يکي شهر پر گنج پرداختند
  • چنين لشگر خوب ناديده رنج
    همه سر بسر کاروانهاي گنج
  • دريغا اگر روي او ديدمي
    صدش گنج سربسته بخشيدمي
  • سپردم بروسان بيدادگر
    که اين گنج را بسته داريد سر
  • اقبالنامه نظامي

  • چه گنج است کان ارمغانيم نيست
    دريغا جواني جوانيم نيست
  • دگر باره برکان گشادم کمين
    برانداختم مغز گنج از زمين
  • از آن گنج پنهان خبر يافتند
    به ديدار گنجينه بشتافتند
  • سخن راند از گنج درخواسته
    چو سربسته گنجي برآراسته
  • ز پوشيده گنجي خبر داشتست
    به آن گنج گيتي بينباشتست
  • که چندين ترازوي گنجينه سنج
    به يکجاي چندان نديدست گنج
  • ز گنج سخن مهر برداشتم
    درو در ناسفته نگذاشتم
  • چو بسيار برگشت پيرامنش
    دريده شد از گنج زر دامنش
  • جوان مردي باغ پيرايه سنج
    شود مفلس از کيمياهاي گنج
  • در گنج بر وي گشايند باز
    بجاي سکندر برندش نماز
  • به قاروني قفل داران گنج
    طمع دارم اندازه دست رنج
  • به سيلاب در گنج پرداختن
    جواهر به دريا در انداختن
  • مخزن الاسرار نظامي

  • بسم الله الرحمن الرحيم
    هست کليد در گنج حکيم
  • همتش از گنج توانگر شده
    جمله مقصود ميسر شده
  • چون خلفا گنج فشاني کني
    تاج دهي تخت ستاني کني
  • حارسي اژدرها گنج راست
    خازني راحتها رنج راست
  • زهد غريبست به ميخانه در
    گنج عزيزاست به ويرانه در
  • زود قدمگاهش بشکافتند
    گنج به زير قدمش يافتند
  • گنج نظامي که طلسم افکنست
    سينه صافي و دل روشنست
  • خلد برين وحشي بافقي

  • مخزن جمشيد و فريدون کجاست
    گنج فرو رفته قارون کجاست
  • ناظر و منظور وحشي بافقي

  • در گنجينه احسان گشادي
    در آن ويرانه گنج جان نهادي
  • گدايانيم از گنج سخايت
    نهاده چشم بر راه عطايت
  • کسي کش آنقدرها گنج باشد
    چرا از روزگارش رنج باشد
  • شدم جوينده زيبنده اسمي
    که حفظ گنج را سازم طلسمي
  • فرهاد و شيرين وحشي بافقي

  • سر تيغش به حفظ گنج اسلام
    دهاني اژدهايي لشکر آشام
  • کنيزاني کليد گنج در مشت
    غلامان قوي دست قوي پشت
  • هفت اورنگ جامي

  • جود او سيم را براندازد
    گنج ها را ازان بپردازد
  • گنج اسرار را شوي گنجور
    دست احرار را شوي دستور
  • عزلت آمد کليد گنج شهود
    عزلت آمد علاج رنج وجود
  • برساند به گنج اميدت
    برهاند ز رنج جاويدت