نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
شاهنامه فردوسي
چرا رفتي اي رنج ديده ز
گنج
کسي را سزد
گنج
کو ديد رنج
وگر زيردستي بود
گنج
دار
تو او را ازان
گنج
بي رنج دار
که چيز کسان دشمن
گنج
تست
بدان
گنج
شو شاد کز رنج تست
هزينه باندازه
گنج
کن
دل از بيشي
گنج
بي رنج کن
همان
گنج
و آن خواسته پيش برد
يکايک به
گنج
ور اوبرشمرد
سپه داد و دختر تو را داد نيز
همان
گنج
و با
گنج
بسيار چيز
دگر
گنج
خضرا و
گنج
عروس
کجا داشتيم از پي روز بوس
سزاوار شاهي سپاهست و
گنج
چو با
گنج
باشي نماني به رنج
ديوان خاقاني
بر سر
گنج
آن شود کو پي به تاريکي برد
مشعله برکرده سوي
گنج
نتوان آمدن
چون زکاتي به من از
گنج
روان مي ندهند
نقب زن
گنج
روان را نظرم بايستي
کوه سيميني و در کوه اوفتد آواز
گنج
آخر اين آوازه
گنج
روان چون نشنوي
مشرق دين راست صبح، صبح هدي را ضيا
خانه دين راست
گنج
،
گنج
هدي را نصاب
گنج
پرورده فقرند و کم کم شده ليک
گم گم
گنج
سرا پرده بالا شنوند
شرع را
گنج
روان از کلک اوست
عقل بر
گنج
روان خواهم فشاند
کوس از چه روي دارد آواز
گنج
باري
کز نور صبح بينم
گنج
روان مشهر
ديوان مرا که
گنج
عرشي است
عين الله
گنج
بان ببينم
گم کن زبان که مار نگهبان
گنج
توست
بر
گنج
خود تو باش نگهبان صبح گاه
گنج
بهار اينک روان، ميغ اژدهاي
گنج
بان
رخش سحاب اينک دوان وز برق هرا داشته
گنج
عزيز است عمر آه که گردون
نقب به
گنج
عزيز خوار برافکند
آن
گنج
سر به مهر که خاقانيش نهاد
ذهن تو برگشاد طلسمات
گنج
را
به سخن در خراب
گنج
نهد
به سخا
گنج
را خراب کند
گنج
عمري داشتي خاقانيا
کم کم از
گنج
تو گم شد آه آه
خشنودم از خداي بدين نيتي که هست
از صد هزار
گنج
روان
گنج
فقر به
ديوان خواجوي کرماني
بگذر از
گنج
قدر خان که بر پير مغان
کنج ميخانه همه
گنج
قدر خان ارزد
ديوان رهي معيري
گنج
منعم، خرمن سيم و زر است
گنج
عاشق، گوهر يکتاي دل
بدان
گنج
ره يافت نابرده رنج
ضرورت بود مار از بهر
گنج
گنج
صفت، خانه به ويرانه داشت
غافل از آن
گنج
که در خانه داشت
جمشيد و خورشيد ساوجي
نهفتي از سخن صد
گنج
در من
در
گنج
سخن بگشاي بر من
چه برد از
گنج
افريدون و هوشنج؟
که دايم باد ويران خانه
گنج
حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي
با چنين
گنج
در چنين گنجي
چه گنه
گنج
را تو ناگنجي
ديوان سيف فرغاني
در آن کنج مي باش پنهان چو
گنج
بر آن
گنج
بنشين ملازم چو مار
تو
گنج
حسني و کرده چو مار بر سر
گنج
زمرد خط تو گردلعل تر حلقه
ديوان شاه نعمت الله ولي
بود
گنج
معرفت در کنج ويران دلم
آتشي افتاد و
گنج
و کنج ويرانم بسوخت
گنج
اگر جوئي بيا کنج دل ويران بجو
زانکه
گنج
کنت کنزا در دل ويران ماست
نقد
گنج
وي است در دل ما
کنج ويران به
گنج
معمور است
دل ما
گنج
خانه عشق است
کنج ويران به
گنج
معمور است
دل بود گنجينه
گنج
اله
نقد
گنج
وگنج سلطاني دل است
دل ما
گنج
خانه عشق است
خانه بي
گنج
، کنج ويران است
کنج دل
گنج
خانه عشق است
خانه بي
گنج
کنج ويران است
کنج دل شد به
گنج
او معمور
ورنه بي
گنج
کنج ويران است
کنج دل
گنج
خانه عشق است
خانه بي
گنج
کنج ويران است
گنج
اسماست در همه عالم
گنج
و گنجينه اي فراوان است
کنج دل
گنج
خانه عشق است
گنج
اگر در وي است ويران نيست
گنج
عشق او بجو در کنج دل
گنج
او در کنج اين ويران بود
گر بر تو در
گنج
خزائن بگشايند
آن
گنج
نهان گشته ز هر باب توان ديد
گنج
داري و بينوا گردي
کنج دل جو و
گنج
را بردار
گنج
او جوئي بجو در کنج دل
نقد
گنج
پادشاه آنجا نگر
گنج
در کنج دل طلب کردم
واقف از
گنج
بي کران گشتم
اين و آن را مخزن
گنج
الهي يافتيم
عارفانه
گنج
او در کنج ويران ديده ايم
نقد
گنج
عشق او در کنج دل ما ديده ايم
دولت جاويد و
گنج
پادشاهي يافتيم
صفحه قبل
1
...
8
9
10
11
12
...
98
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن