بخش دوم - قسمت دوم
ابن رواحه حموي راست:
مرا در عشق تو نکوهش کردند و ندانستند که شوق موجب سعادت من است.
چرا که اگرش حاصل وصل بود، عين آرزو است. و اگر هجر بود که بشهادت انجامد.
|
|
ابن تعاويذي در هجاي قومي سروده است:
نيمي از عمر خويش صرف مدح شما کردم و پنداشتم شايسته ي آنيد. و دوباره باقي عمر صرف هجوتان ساختم، بدين ترتيب تمامي عمر من تباه کار شما شد.
|
|
از خسرو:
لبت به خنده مرا مي کشد چه بدبختم
که داده خوي اجل بخت من مسيحا را
عارفي يکي از توانگران را گفت: دنيا را چگونه به طلب همي کني؟ گفت: سخت. پرسيد: آيا آنچه از آن خواستي بدست آوردي؟ گفت: نه. گفت: چيزي را که در طلبش عمري سخت کوشيدي، تمام بدست نياوردي، در حصول آنچه طلبش نکردي چوني؟
|
|
مولف گويد: من اين حکايت را در کتاب موسوم بسوانح سفر حجاز بفارسي چنين سروده ام :
عارفي از منعمي کرد اين سوال
کاي ترا دل در پي مال و منال
سعي تو از بهر دنياي دني
تا چه مقدار است اي مرد غني؟
گفت افزون است از عدو شمار
کار من آن است در ليل و نهار
عارفش گفت اين که بهرش در تکي
حاصلت زان چيست؟ گفتا اندکي
آنچه مقصود است اي روش ضمير
بر نيامد زان مگر عشر عشير
گفت عارف اين که هستي روز و شب
از پي تحصيل آن در تاب و تب
شغل آن را قبله ي خود ساختي
عمر خود را بهر آن در باختي
آنچه زان ميخواستي واصل نشد
مدعاي تو از آن حاصل نشد
دار عقبي کو زدنيا برتر است
و ز پي آن سعي خواجه کمتر است
چون شود چيزي ترا حاصل از او؟
خود بگو اي مرد دانا خود بگو
اين ابيات، هنگامي که با خاطري پريش، دلي شکسته، اشکي ريزان، زماني نامساعد و روزگاري دور از ياران به سبب منع عبور حاکمان در جهت ستاندن مالي اندک از ما، در شهر آمد اقامت داشتم سروده شد
بدوازده روزي که ناگزير آنجا ماندم و در آن خور و خواب نميارستم تا آن که حق سبحانه، پيش از آن که جان از تن رود، راحت و آسايش پديد آورد.
|
|
هنگامي که سلمان - خدايش خشنود باد - را مرگ فرا رسيد، اندوهگين شد. وي را پرسيدند. از چه اندوهناکي اي ابوعبدالله؟ گفت: بر دنيا فسوسي ندارم.
دريغ من از اين است که پيامبر خدا (ص) از ما پيمان گرفت و فرمود: «توشه ي زندگاني شما، بايستي همچون توشه ي رهگذر باشد» و ترسم از آن است که از حدود دستور وي پا فرا نهاده باشم. چرا که در اطرافم اين چيزهاست. و بدانچه در خانه بود اشارت کرد، شمشيري و بستري و کاسه اي.
|
|
هنگامي که بلال از سرزمين حبشه بخدمت پيامبر(ص) رسيد، بزبان آن سامان چنين خواند:
اره بره کنکره
کراکري مندره
پيامبر (ص) حسان را فرمود: معناي آن شعر بعربي بسراي. وي که خدا از او راضي باد سرود.
آن هنگام که به سرزمين هاي ما از مکارم يادي بميان آيد نام تو ضرب المثل ماست.
|
|
شاعري سرود:
پيري، ترا برحذر داشت، نصيحتش بپذير، چه پيري هميشه پندگوي است.
بويژ که پيري آن بيماري است که اگر گريبان گيرد، پزشک اگر مسيح نيز بود، از پا افکند.
|
|
ديگري سرود:
هر گاه خواب بر من چيره شود، بيدارم سازيد، عمر حيف است که صرف خواب شود.
هرگاه نيز پر گوئي بر من چيره شود، ساکتم کنيد چرا که سخن بسيار، بوقت ستم همي کند.
|
|
عارفي هنگام تلاوت اين آيه «و جعلنا بن ايديهم سدا» گفت: آن سد طول آرزو و طمع زندگاني است و هنگام تلاوت («و من خلفهم سدا» گفت، اين سد غفلت از گناهان گذشته و اندکي پشيماني برآنها و استغفار از آنهاست.
|
|
زاهدي شنيد کسي مي گويد: کجايند آن کسان که از دنيا بپرهيزند و به آخرت رو کنند؟ پاسخ داد: اي فلان، جمله ي خويش برگردان و برهر کس خواهي دست بگذار، همان است.
|
|
از سرور آدميان (ص) در خبر آمده است که:
به حساب هر روز زندگاني بنده در اين دنيا، بروز قيامت بيست و چهار خزانه مطابق ساعات شبانه روز بهرش بگشايند. پس پاره اي از آن خزانه ها را سرشار از نور و سرور يابد.
و بمشاهده ي آن چنان خوشحالي فراهمش شود که اگرش بر مردمان جهنم بخش کنند، رنج آتش از يادشان برد. اين خزانه ها، ويژه ي ساعاتي است که در آن به طاعت خداوند مشغول بوده است.
سپس خزانه هاي ديگرش بگشايد بدبوي و ترس آور. و هنگام ديدن آنها چنان به جزع افتد که اگرش بين بهشتيان بخش کنند، نعمت هاي بهشتي برايشان مکدر کند. اين خزانه ها ويژه ي ساعاتي است که در آن به معصيت خداوند مشغول بوده است.
سپس خزانه هاي ديگري بهرش بگشايند که آنها را از بد و خوب خالي يابد. آنها ويژه ي ساعاتي است که در آن ها خفته يا بکاري از جمله ي مباحات دنيا مشغول بوده است.
و با ديدن آنها به دريغ و افسوسي وصف نشدني دچار شود که چرا با وجود توانائي از انباشتن آنها از حسنات، غفلت کرده است. و از اين روست که خداوند فرموده است «ذلک يوم التغابن ».
|
|
در سوره ي اعراف فرموده است، «انه يريکم هو و قبيله من حيث لاترونهم ». در تفسير کشاف در اين باره آمده است که: در اين آيه دليلي است که جن ديده نمي شود و بر آدمي آشکارا نمي گردد چه آشکار شدن در توانائيشان نيست. و از اين رو هر کس مدعي ديدنشان شود، يا تزوير کند يا خرافه گويد.
|
|
اما امام در تفسير کبير گويد: در اين آيه دلالتي که صاحب کشاف پنداشته است، موجود نيست. و جن را بسياري از مردم همي بينند و رسول خدا(ص) نيز ايشان را ديده است و نيز اولياء ديگري پس از وي.
|
|
شاگردان افلاطون: شاگردان افلاطون پس از وي سه فرقه گشتند: اشراقيان، رواقيان و مشائيان.
اشراقيان اما آن کسان اند که آينه ي ضمير از هر نقش چنان زدوده داشتند که انوار حکمت از لوح جان استاد بدون دخالت عبارات و اشارات بجان ايشان ميتافت.
رواقيان اما آن کسان اند که در رواق خانه ي وي همي نشسته و از خلال عبارتها و اشارات وي حکمت مي آموختند.
مشائيان هم آن کسان اند که همراه با وي براه همي افتادند و در همان حال ظرايف حکمت را از او مي آموختند و ارسطو از ايشان است و بسا که گفته شود مشائيان کساني اند که در رکاب ارسطو همي رفتند نه افلاطون.
در نهايه، پيرامن حديثي از علي (ع) گفته است: از ابدال شام، عابدان و اولياء منظور است. و ابدال يا جمع بدل - بکسر باء و سکون دال است يا جمع بدل - با فتح باء و دال - و از آن رو ايشان را ابدال خوانده اند که هرگاه يکي از ايشان ميرد، ديگري جانشين و بدل وي همي گردد.
|
|
از شرح ديوان، حکماء گفته اند: هر چه موجود است، خير محض است يا خير او غالب است بر شر او. و ترک خير کثير براي شر قليل، شر کثير است.
گاه باشد که انگشت مارگزيده بايد بريد تا باقي اعضا سالم ماند، و در اين صورت سلامت مراد است و مرضي - و قطع انگشت مراد است و غير مرضي. و اگر گوئيم شر قليل براي خير کثير، خير کثير است هم راست باشد.
در طريقت هر چه پيش سالک آيد خير اوست
بر صراط المستقيم اي دل کسي گمراه نيست
و تحقيق مقام آنکه خداي حکيم است، پس ميداند که احسن نظام و اصلح اوضاع در آفريدن عالم چيست. و قادر است، پس ميتواند که بر طبق علم خود عالم را خلق کند. و فياض مطلق است، و هيچ بخل در او نيست.
پس آنچه داند و تواند بجاي آورد. اکنون ميسر نيست که هر جزء از اجزاء عالم در حد ذات خود براحسن اوضاع باشد. و ملاحظه کل انسب است از ملاحظه جزء.
بنابراين کل باحسن اوضاع مخلوق شده و نزد ايشان قضا و عنايت علم حق است باحسن اوضاع کل. و اگر چنين نمايد که وضع جزوي از اجزاء بهتر از آن که هست. مي تواند بود، نه محل مناقشه است. و خواجه نصيرالدين گويد:
بر حق حکمي که ملک را شايد نيست
حکمي که زحکم او فزون ايد نيست
هر چيز که هست آن چنان مي بايد
آن چيز که چنان نميبايد، نيست
معمار که طرح خانه ميکند، شايد که بعضي اجزاء را بهتر از آن که هست، طرح تواند. اما طرح کلي مقتضي آن باشد که جز بر آن طرح واقع نشود که هست.
احمقي ديد کافري قتال
کرد از خير او زپير سوال
گفت هست اندر آن دو چيز نهان
که نبي و ولي ندارد آن
قاتلش غازي است در ره دين
باز مقتول او شهيد گزين
نظر پاک اين چنين بيند
نازنين جمله نازنين بيند
از غزالي نظم بفارسي اتفاق افتاده، اين رباعي از آن جمله است:
اي عين بقا درچه بقائي که نئي
در جاي نئي کدام جائي که نئي
اي ذات تو از جا و جهت مستغني
آخر تو کجائي و کجائي که نئي
امام فخرالدين رازي در آغاز السرالمکتوم حکايت کرده گفت: ثابت بن قره در زمينه ي سرمه گفت: حکيمي، سرمه اي را ذکر کرد که چشم را آن قدر قدرت ديد مي دهد که چيزهاي بس دور را چنان مي بيند که مقابل اوست. وي افزود، يکي از اهالي بابل آن را بکار برد، و سپس حکايت کرد که تمام ثوابت و سيارات را بجاي خويش در آسمان ديده است. و حتي نگاهش از اجسام متراکم نيز عبور مي کرده است و ماوراي آنها را مي ديده. من و قسطابن لوقاوي را آزموديم، بدين شکل که بخانه اي شديم و بنوشتن نامه اي پرداختيم. و وي آن را بر ما ميخواند و آغاز و انجام هر سطر را نيز چنان ميگفت که گوئي با ماست. ما کاغذ همي گرفتيم و در حالي که بين ما و او ديواري محکم حائل بود، مينوشتيم. و او نيز کاغذ همي گرفت و نوشته ي ما را چنان همي نوشت که گوئي بنوشته ي ما مينگرد.
|
|
امام فخرالدين رازي در بعضي اعتقادات خود، موافقت معتزله نموده، چنانکه در کتاب معالم ميگويد: عندي ان الملک افضل من البشر و بر اين مطلب وجهي ذکر مي کند، آنکه سماوات نسبت بملائک چون بدن اند و کواکب چون قلب.
و نسبت بدن ببدن، چون نسبت روح به روح است. چون اجسام سماوي اشرف اند از اجسام عنصري و ابدان بشري. ارواح سماوي که ملائک باشند، اشرف است از نفوس انساني.
و فاضل مذکور در اين کتاب، اجزاي برهاني بر نبوت رسول، نزديک بمذاق حکماء فلاسفه نموده است باين عبارت: آدمي يا ناقص و در فرودترين پايه هاست. يا اين که بذات خويش کامل است اما تکميل ديگري را نميارد.
که اولياء از اين زمره اند. يا اين که بذات خويش کامل است و تکميل ديگري را نيز از عهده مي آيد. که انبياء از اين زمره و در والاترين پايه اند.
از سوي ديگر بکمال بودن و بکمال رساندن را دو پايه ي نظري و عملي است، و برترين کمال قابل تصور در پايه ي نظري، شناخت خداوند تعالي است.
و برترين کمال قابل تصور در پايه ي عملي طاعت پروردگار متعال است. حال هر کس که بکمال بودنش در بالاترين درجه ي اين پايه ها بود. درجه ي ولايتش بکمال است و اگر بکمال رساندنش چنان باشد، درجه ي نبوتش بکمال است. حال که اين نکته دانستي، گوئيم: هنگام تولد محمد (ص) دنيا از کفر و شرک و بدکاري پر بود. يهوديان در امر بهتان بر پيمبران و تحريف تورات و تشبيه. کار را به نهايت رسانده بودند.
نصرانيان نيز در اثبات تثليث و تحريف انجيل به غايت رسيده بودند. زردشتيان نيز در کار اثبات وجود دو خداوند و ستيز آن دو و روا دانستن پاره اي منهيات به غايت رسيده بودند.
اعراب ما نيز در پرستش بتان و غارت و کشتار باوج رسيده بودند و دنيا، هنگام بعثت محمد(ص) از اين تباهي ها پر بود.
هنگامي که خداوند محمد(ص) را برانگيخت و وي بدعوت مردمان بدين حق برخاست، دنيا از باطل بسوي حق و از دروغ بسوي راست و از ستم بسوي نور عدالت متمايل شد و آن تباهي ها از ميان رفت و آن ناداني ها از بيشتر سرزمينهاي دنيا رخت بربست.
زبانها به گفتن توحيد خداوند باز شد، خردها به شناخت خداوند فروغ گرفت و مردمان تا حد توانائي از عشق دنيا به عشق مولي گرائيدند.
و اگر نبوت را جز بکمال رساندن ناقصان در پايه ي نظري و عملي معنائي نبود، و چنانکه مشاهده کرديم اين معني با آمدن محمد (ص) بيش تر و بکمال تر از آمدن موسي (ع) و عيسي (ع) حاصل آمد، دانسته مي آيد که محمد (ص) سرور انبياء و مقتداي برگزيدگان است.
|
|
از سروده هاي ابن معتز:
گاه چيزي از مشابه خود سخت دور است. چنانکه بيني آسمان نيز چون آب آبي است.
|
|
جامي راست:
گل گرچه کشد سرزنش از خار درشت
رو با تو وبر درخت خود دارد پشت
با قد تو شاخ گل مگر دعوي کرد
کش گل بطپانچه ميزند غنچه به مشت
از امير خسرو:
به محشر گر بپرسندت که خسرو را چرا کشتي
سرت گردم چه خواهي گفت تا منهم همان گويم؟
از شرح لاميه العجم: معتزله گروهي از مسلمانان که برآنند که افعال نيک آدمي از خداوند است و افعال زشت آدمي از خود اوست.
نيز اينکه بايسته است که پروردگار متعال در حال بنده رعايت بصلاح ترين وضعيت کند. نيز اين که قرآن مخلوق و حادث است و قديم نيست. و خداوند نيز بروز رستخيز ديده نخواهد شد.
و اين که مومن اگر گناهاني چون زنا يا شرب خمر مرتکب شود، منزلتي بين دو منزلت خواهد داشت يعني در آن صورت نه مسلمان خواهد بود نه کافر.
و اين که کسي که به آتش وارد شد، ديگر از آن خارج نخواهد شد. و اين که ايمان بگفتار، کردار و پندار است. و اين که معدوم خود چيزي است.
و اين که زشتي و زيبائي به عقل دريافته آيد. نيز خداوند بذات خويش حي است نه به حيات و بذات خويش عالم است نه به علم و بذات خويش قادر است نه بقدرت.
|
|
صفدي گفته است: گروهي در پاره اي امور سعادت پيشي و بيشي چنان يافتند که کسي پس از ايشان بدان درجات نرسيد، از ايشان ميتوان اين کسان را نام برد.
علي بن ابي طالب(ع) در قضاوت، ابوعبيده در امانت داري، ابوذر در راستگوئي، ابي بن کعب در يادگيري قرآن، زيدبن ثابت در فرائض، ابن عباس در تفسير.
حسن بصري در ذکر، وهب بن منبه در قصص، ابن سيرين در تعبير، نافع در قرائت، ابوحنيفه در فقه قياسي، مقاتل در تاويل، کلبي در قصص قرآن
ابن کلبي صغير در نسب، ابوالحسن مدايني در اخبار، محمد بن جرير طبري در دانش آثار، خليل در عروض، فضيل بن عياض در عبادت، مالک بن انس در علم
شافعي در فقه حديث، ابوعبيده در غريب، علي بن مديني در علل حديث، يحيي بن معين در رجال، احمد بن حنبل در سنت، بخاري در نقد حديث، جنيد در تصوف، محمد بن نصر مروزي در اختلاف
جبائي در اعتزال، اشعري در کلام، ابوالقاسم طبراني در عوالي، عبدالرزاق در ديدار مردمان از او، ابن منده در وسعت سفر، ابوبکر خطيب در سرعت خطابت، سيبويه در نحو
ابوالحسن بکري در دروغ، اياس در فراست، عبدالحميد در کتابت، ابومسلم خراساني در علو همت و دورانديشي، موصلي نديم در غنا، ابوالفرج اصفهاني صاحب اغاني در محاضرت
ابومعشر در نجوم رازي در طب، فضل بن يحيي در بخشش، جعفر بن يحيي در توقيع، ابن زيدون در فراخي عبارت، ابن قريه در بلاغت جاحظ در ادبيات و بيان
حريري در مقامات، بديع الزمان همداني در حفظ، ابونواس در مطايبه و هزل، ابن حجاج در کاربرد واژه هاي سخيف، متنبي در حکم و امثال شعر، زمخشري در آموختن عربي، نسفي در جدل، جرير در هجو زشت.
حماد راويه در شعر عربي، معاويه در بردباري، مامون در عشق به عفو. عمروبن عاص در زيرکي، وليد در شرابخواري، ابوموسي اشعري در سلامت باطن، عطاء سلمي در خوف خدا
ابن بواب در کتابت، قاضي فاضل در نامه نگاري، عماد کاتب در جناس، ابن جوزي در وعظ، اشعب در طمع، ابونصر فارابي در نقل سخن پيشينيان و فهم و تفسير آن
حنين بن اسحاق در ترجمه يوناني به عربي، ثابت بن قره در پيرايش آنچه از رياضيات بعربي نقل کرده است، ابن سينا در فلسفه و علوم قدماء امام فخرالدين در اطلاع بر علوم، سيف آمدي در تحقيق، نصير طوسي در مجسطي.
ابن هيثم در رياضي، نجم الدين کاتبي در منطق، ابوالعلاء معري در اطلاعات زبان عربي، ابوالعيناء در پاسخ هاي قانع کننده، زيد در بخل.
قاضي احمد بن ابي داود در مروت و حسن ترافع، ابن معتز در تشبيه، ابن رومي در نظير، صولي در شطرنج، ابو محمد غزالي در جمع بين علوم منقول و معقول، ابو وليدبن رشيد در تلخيص کتب طبي و فلسفي پيشينيان
|
|
محي الدين بن عربي در تصوف که خداوند از آن دسته از ايشان که براه راست رفته و پيروي از سرور آدميان و نيک ترين ثقلين(ص) را پيشه کرده اند، خشنود بادا.
|
|
از نوادر انديشه: حکايت شده است که کسي به زني که وي را آرزومند بود، نوشت: خيالت را فرمان ده که در خواب برمن گذرد. زن پاسخ نوشت: ديناري بفرست تا خود به بيداري بنزدت آيم.
|
|
قوه ي خيال در خواب ديدن به تنهائي عمل نمي کند. بلکه اين قوه براي خواب ديدن نيازمند قوه ي تفکر، حافظه و ديگر قواي عقلي است.
از اين رو کسي که در خواب بيند که شيري بسوي او چابک مي آيد تا بدردش، در آن خواب، قوه ي تفکر ماهيت زيانمند آن درنده را درمي يابد، قوه ي ذاکره درندگي آن جانور را درک همي کند، حافظه حرکات و صورت ظاهر آن را درک مي کند و سرانجام مخيله تمامي آنها را درک کرده و شير را بخيال اندر همي آورد.
|
|
محمود وراق راست:
خداوندا، ترا سپاسي شايسته ي تو بر آن نعمت هائي که شايسته اش نبودم و ارزانيم داشتي.
هر زمان که بر تقصير خويش همي افزايم، به بخشش خويش همي افزائي، گوئي تقصيرات من مستوجب زيادتي بخشش تو است.
|
|
شاعري ديگر سروده است:
دلارام، هنگامي که روز هجران حال پريشان و اشگ مرا ديد، بگريست.
اشک من چون ياقوتي بر طلا همي باريد و اشک وي اما چون قطرات دري بر ياقوتي همي چکيد.
|
|
مي گويند: اشعب روزي ميگذشت و کودکان مسخره اش همي کردند. ايشان را گفت: واي بر شما، سالم بن عبدالله بصدقه ي عمر خرما همي دهد. کودکان بسوي خانه سالم دويدند. اشعب نيز بدنبالشان افتاد که، چه مرا آگاه کند، شايد راست گفته باشم.
|
|
گفتاري، آهوئي را بر پشت خري ديد. گفت: مرا بر ترک خويش سوار نمي کني؟
سوارش کرد و کفتار گفت: خرت چقدر چابک است! کمي که رفتند گفت: خرمان چه چابک است! آهو گفت: پيش از آن که بگوئي: خرم چه چابک است، پياده شود! من حريص تر از تو هرگز نديده ام.
|