بخش پنجم - قسمت دوم

از عارف، سعدي:

رئيس دهي با پسر در رهي
گذشتند بر قلب شاهنشهي
پسر چاوشان ديد و تيغ و تبر
قباهاي اطلس، کمرهاي زر
يلاني کماندار و شمشير زن
غلامان ترکش کش تير زن
يکي در برش پرنياني قبا
يکي بر سرش خسرواني کلا
پسر کان همه شوکت و پايه ديد
پدر را به غايت فرومايه ديد
که حالش بگرديد و رنگش بريخت
زهيبت به بيغوله اي درگريخت
پسر گفتش آخر بزرگي دهي
به سرداري از سر بزرگان، مهي
چه بودت که ببريدي از جان اميد
بلرزيدي از باد هيبت چو بيد
بلي گفت، سالار و فرمان هم
ولي عزتم هست تا در دهم
بزرگان از آن دهشت آسوده اند
که در بارگاه ملک بوده اند
تو اي بيخبر همچنان در دهي
که برخويشتن منصبي ميدهي
در حديث است که، زماني که پيري فرتوت توبه کند، فرشتگان گويند: اکنون که حواست سردي گرفت و نفس سرد گشت توبه کني؟

سروده ي حسن دهلوي قريب همين معني است:

اي حسن توبه آن گهي کردي
که ترا قوت گناه نماند
با دل گفتم توبه بايد کردن
دل گفت: بلي چو خير را مايه نماند
ببين با يک انگشت از چند بند
به صنع الهي به هم در فکند
پس آشفتگي بايد و ابلهي
که انگشت بر حرف صفش نهي
پادشاهي را گفتند: فلان، فرزند ترا دوست همي دارد، او را بکش. گفت: اگر قرار بود که هر کس ما را دوست دارد يا دشمن دارد، بکشيم، کسي بر روي زمين نماند.

. . .

اي وصل تو برتر از تمناي اميد
تا پخته ماند با تو سوداي اميد
من در تو کجا رسم که آنجا که توئي
نه دست هوس رسيد و نه پاي اميد
دي کز تو گذشت هيچ از او ياد مکن
فردا که نيامده است، فرياد مکن
بر رفته و بر نامانده بنياد مکن
حالي درياب و عمر بر باد مکن
اي بي خبر اين نفس مجسم هيچ است
وين دايره و سطح مخيم هيچ است
درياب که در نشيمن کون و فساد
وابسته ي يک دمي و آن هم هيچ است
آن که گفتم با تو خواهم دلبر ديگر گرفت
هم توئي و با تو خواهم عاشقي از سر گرفت
حکيماني که ديدگاههايشان در جهان چون قانون بوده و غالب دانش ها بدست ايشان نشر يافته و خود ستون هاي حکمت به شمار آيند، يازده تن اند:
افلاطون در الهيات نه
ابرخس و بطلميوس در رصد ستارگان، هيات و هندسه.
بقراط و جالينوس در طب.
ارشميدس و اقليدس و ابلينوس در فنون رياضي.
ارسطو در طبيعي و منطق.
سقراط و فيثاغورس در اخلاق.

از شيخ:

چو گوهر پاک دارد، مردم پاک
کي آلوده شود در دامن خاک
گل سرشوي از اين معني که پاک است
به سر بر ميکنندش گر چه خاک است
حکايت کنند که دو عارف، هر يک بهر مسافران رباطي آماده ساختند و به خدمت ايشان بنشستند. يکي از آن دو از ديگري غرض پرسيد. گفت:
دام بنهاده ام تا بل کوکئي را شکار کنم. ديگري گفت: اما مرا بدان شکار نيز نياز نيست. اين از آن روست که عارف اول از مقام صعود از خلق به خالق دور است و ديگري در مقام رضا و نزول از خالق به خلق است.

از اسکندرنامه ي عارف والا شيخ نظامي، در پند و مثل:

به مردم درآويز اگر مردمي
که با آدمي خو گر است آدمي
اگر کان و گنجي چونائي بدست
بسي گنج زاينگونه در خاک هست
چو دوران ملکي بپايان رسد
بدو دست جوينده آسان رسد
اگر ماهي از سنگ خارا بود
شکار نهنگان دريا بود
زباغي که پيشينگان کاشتند
بس آيندگان ميوه برداشتند
چو کشته شد ازبهر ما چند چيز
ز بهر کسان ما بکاريم نيز
هر شب به هواي خاک پايت
ديده به ره صباست ما را
شبهاي هجر را گذرانديم و زنده ايم
ما رابه سخت جاني خود اين گمان نبود
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد
اي عجب من عاشق اين هر دو ضد
يک امروز است ما را نقد ايام
برآن هم اعتمادي نيست تا شام
غيرت بر دانش و حفظ آن از غير اهل وظيفه و واجب است. از آن رو که چونان عقد مرواريد برگردن خوکان نشود.
از سخنان عيسي (ع) است: حکمت را با غير اهل در ميان منه که به حکمت ستم کرده باشي.
از سخنان يکي از نام آوران: از نشانه هاي اعراض حق تعالي از بنده يکي اين است که وي را به کاري مشغول کند که به دين و دنيايش سود نرساند.
از سخنان حکيمان: حق خداوند تعالي بر آدمي تعظيم و سپاس اوست، و حق پادشاه طاعت وي و نصيحت گفتنش. و حق آدمي برخود، کوشيدن و از گناهان دوري کردن است.
و حق هم صحبتان و دوستان وفا و مهرباني و ياري ايشان است و حق عموم مردم. خودداري از آزار ايشان و نيکي معاشرت با آنان.
کريم آن است که نيکي سخن را نيز شکر گزارد و حق يک لحظه آشنائي را نيز داند.
نماز جامع انواع عبادتهاي نفساني و بدني است چون، پاکيزگي، پوشاندن اندام، و صرف مال در راه آن دو و رو به سوي کعبه کردن، و عزلت بهر عبادت و اظهار خشوع ورزيدن و با تن و خلوص نيت داشتن با دل
و با شيطان ستيزه کردن و باحق تعالي مناجات گفتن و قرآن خواندن و شهادتين را ذکر کردن و خويشتن داري از دو لذت و نيکو.

شاه طاهر:

ما بي تو دمي شاد به عالم نزديم
خورديم بسي خون دل و دم نزديم
بي شعله ي آه لب زهم نگشوديم
بي قطره ي اشک چشم بر هم نزديم

از عارف، سعدي:

نداني که شوريده حالان مست
چرا بر فشانند بر رقص دست
که شايد دري بر دل از واردات
فشاند سر دست بر کاينات
حلالش بود رقص بر ياد دوست
که هر آستينش جاني در اوست
گيرم به نقاب در کشي رخسارت
يا پست کني به رغم من گفتارت
دانم نتواني به نهفتن باري
چستي قد و چابکي رفتارت
آدمي مسافر است و سر منزل هايش شش است که از آن ها سه سر منزل را طي نموده است و سه ديگر باقي است. اما آن سه که طي کرده است: از عدم به پشت پدر و پيرامن سينه ي مادر آمدن است. چنان که حق سبحانه فرمود:
«يخرج من بين الصلب و الترائب ». دوم زهدان مادر است. چنان که فرمود: «هوالذي يصورکم في الارحام کيف يشاء» و سوم: آمدن از زهدان به فضاي دنياست.
چنانکه نيکوترين گوينده فرمود: «و حمله و فصاله ثلثون شهرا» اما آن منازل که هنوزشان در نورديده است، اول: گور است، چنان که پيامبر فرمود(ص) گور اولين منزل از منازل آخرت است و آخرين منزل از منازل دنيا.
دوم، عرصه ي رستاخيز است که خداوند فرمود: «و عرضو اعلي ربک صفا» و سوم، بهشت است يا دوزخ. چنانکه خداوند فرمود: «فريق في الجنه و فريق في السعير» و ما اکنون در حال نورديدن چهارمين سرمنزل ايم و مدتش دوره ي عمر ماست.
و روزهايمان، فرسنگهايش و ساعاتمان ميل هايش و نفس هايمان، گامهايش. بسا اشخاصي که از اين دوره ي آنها فرسنگها مانده است و بسا کساني که ازاين دوره ي آن ها چند ميل مانده باشد و پاره اي که چند گام. از مرگ بي زاد و توشه به خداوند پناه همي بريم.

. . .

شاها دل آگاه گدايان دارند
سر رشته ي عشق بينوايان دارند
گنجي که زمين و آسمان طالب اوست
گر درنگري، برهنه پايان دارند
از امير مؤمنان (ع) روايت شده است که فرمود: روزي پيامبر خدا(ص) براهي مي رفت و من نيز با وي بودم. قضا را به جمعي رسيديم.
پرسيد: اين جماعت را چه مي شود؟ گفتند: ديوانه اي را محاصره کرده اند. فرمود: وي دردمند است. ديوانه کسي است که (هنگام رفتن) دست خود تکان دهد، در راه رفتن تکبر کند، شانه هايش را بجنباند و در عين اين که در کار معصيت است از خداوند نکوئي خواهد.
از نشانه هاي پذيرش حج آن است که بنده پس از حج گذاردن، معاصي که پيش تر همي کرده است، يک سو نهد.
در کافي نقل کرده است که آدم از آن رو حج گذارد که توبه اش پذيرفته شد.
در حديث آمده است که کعبه را هر روز لحظه اي است که در آن لحظه هر کس به کعبه بود، آمرزيده شود و نيز کسي که دلش مشتاق کعبه بوده و عذري مانع رفتنش شده است.
از سخنان بزرگان، کار نيکي را که توانيد انجام دهيد کوچک مشمريد و در انتظار کاري سترگ تر بتأخيرش ميفکنيد. چه اندک هنگام نياز بدان، به حال نيازمند، نافع تر از بسيار به هنگام بي نيازي بود.
خداوند کسي را آمرزد که آنچه در کف دارد، رها کند و آنچه در دو فک دارد، نگهدارد.

. . .

هستي براي ثبت ثنايت صحيفه اي است
کآغاز آن ازل بود انجام آن ابد
در جنب آن صحيفه چه باشد اگر به فرض
صدنامه در ثناي تو انشا کند خرد
نتوان صفات تو زطلسم جهان شناخت
احکام آن نجوم نگنجد در اين رصد
هرگونه اعتقاد کنندت، نئي چنان
ما را در اين قضيه جز اين نيست معتقد
قرب ترا نبود سبب جز فنا و فقر
طوبي لمن تهياء للقرب و استعد
لبيک گفت لطف تو هرجا برهمني
بر جاي يا صنم به خطا گفت: يا صمد
جاهل بود نعو زر نور حضور تو
آري ز آفتاب رمد صاحب رمد