بخش اول - قسمت دوم
صوفئي را گفتند: خرقه ي خويش نفروشي؟ گفت: اگر صياد تور خويش بفروشد، به کدام وسيله به شکار نشيند؟
اين که گويند فلان هراز بر تميز نمي دهد بدان معني است که کسي را که بوي نيکي مي کند از کسي که بوي بدي روا مي دارد، تشخيص نمي دهد.
|
|
در کتاب مستظهري آمده است: هارون الرشيد، شبي همراه با عباس، عزم ديدار فضيل بن عياض کرد. هنگامي که به در خانه ي وي رسيدند، شنيدندش که مي خواند: «ام حسب الذين اجترحوا السيئات ان نجعلهم کالذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء مايعملون ».
رشيد، عباس را گفت: اگر چيزي سودمان رساند همين بود. آن گاه عباس فضيل را خواند که: اميرالمومنين را اجابت کن. فضيل گفت: اميرالمومنين نزد من به چه کار است؟ آن گاه در بگشود و چراغ بکشت.
هارون گرد خانه مي گشت تا دستش به دست فضيل خورد. وي گفت: آه چه دست نرمي است اگر از آتش دوزخ نجات يابد.
سپس گفت: براي پاسخ به روز رستاخيز آماده شو چرا که بايستي با هر مرد و زن مسلماني به پيشگاه عدل خدا پيش روي. هارون را گريه سخت شد.
عباس گفت: اي فضيل، بس کن که امير را بکشتي. گفت. اي هامان تو و يارانت وي را بکشتيد. رشيد گفت: با هامان ناميدن تو، مرا نيز فرعون شمرد.
سپس به وي گفت: اين هزار دينار مهريه ي مادرم است. دلم مي خواهد آن را از من بپذيري، گفت: نه، اميد که خدا جزائي که به مادرت داد، ترا نيز نصيب کند. آن را از هر آن کس که ستانده اي به وي باز پس ده. پس رشيد برخاست و بيرون شد.
|
|
از سخنان امير مومنان علي (ع): هرگاه شکم انباشته از مباح شود، دل از شناخت صلاح کور گردد. اگر محنتي ترا روي کرد آرام بنشين چه برخاستن تو بهر تدارک آن بر آن فزون است.
اگر بيني که خداوند سبحانه، پي در پي بر تو بلا فرو بارد، بدان که بيدارت ساخته است. اگر خواهي که فرمانت برند، آن خواه که در توانائي بود.
اگر آنچه خواهي نبود، آن خواه که هست. اگر زاهدي از مردمان گريخت. در طلبش برخيز. از دشمنانت رايزني کن تا ميزان دشمنيشان و نيز مقصدشان را از راي ايشان بتواني دانست.
|
|
پادشاهي گفت: آن کسان که ما را ولايت دادند، مالشان بستانيم و آن کسان که با ما دشمني ورزند، سرشان برگيريم. پيرامن شاهان گفته اند که ايشان جماعتي اند که پاسخ سلام را در سخن بسيار مي شمارند و بريدن گردن ها را به مجازات کوچک مي دانند.
|
|
حکيمي فرزند را گفت: اي پسرکم، دانش را از گفتار مردمان بياموز چه ايشان بهترين شنيده ها را نويسند و بهترين نوشته ها را حفظ کنند و بهترين حفظ شده ها را گويند.
|
|
شاعري راست:
جوان را بيني که فضل ديگري را تا زماني که زنده است انکار همي کند. اما آن زمان که بميرد کوشش دارد که نکته اي از او را به آب طلا برنويسد.
|
|
شاعري، يکي را هجو چنين گفت:
ما را دوستي است که ريش بلند بي فائده اي دارد، ريشش چونان شب هاي زمستاني دراز و سرد و غم آور است.
|
|
ديگري سرود:
معشوق بديدارآمد، دل من نيز بدو مايل بود، گفتمش بوسه اي بخش، گفت: بي واهمه بستان.
|
|
اميرمؤمنان علي بن ابيطالب (ع) مردي را شنيد که پيرامن چيزي که وي را سودي نميداد سخن همي گفت. فرمود: اي فلان، با اين کار خويش به فرشته ي کاتب اعمالت، نوشته اي املا همي کني.
|
|
افلاطون گفت: اگر خواهي زندگيت گوارا باد، از اين که مردم بجاي آن که گويند بخرد است، بگويندت ديوانه است، خشنود شو.
|
|
ابو حازم به محضر عمر بن عبدالعزيز شد. عمر وي را گفت: مرا پندي ده. گفت: بخسب و پندار مرگ تو بس نزديک است.
آن گاه بنگر در آن دم چه چيزي را دوست همي داري، آن را هم اکنون به اجرا درآور و نيز در آن دم چه چيزي را ناخوش داري، هم اکنونش رها کن. بسا که زمان مرگ سخت نزديک بود.
|
|
صالح بن بشر زاهد، بنزد مهدي شد. مهدي ويرا گفت: مرا پندي ده. گفت: آيا پدر و عموي تو پيش از تو در اين مجلس ننشسته اند؟ گفت: بلي.
گفت: آيا ايشان را کرداري نبود که بدان ها اميد نجاتشان داري و کرداري که از آنها بديشان همي ترسي؟ گفت: بلي.
گفت: پس آن کردار که اميد نجات ايشان را بدان داري دست ياز و از آن کردار که از آنها بديشان بيمناکي بپرهيز.
|
|
عبدالله بن مسلم را به محضر هارون الرشيد آوردند. هارون را قصد کشتن وي بود. عبدالله وي را گفت: بدان کس سوگند که خواري تو در پيشگاهش از خواري من در مقابل تو بيش است و قدرت او بر کيفر تو از توانائي تو بر کيفر من نيز افزون است، مرا نخواهي بخشيد؟ هارون وي را ببخشائيد.
|
|
از حافظ:
همتم بدرقه ي راه کن اي طاير قدس
که دراز است ره مقصد و من نو سفرم
آيه ي شريفه ي: «و لقد زينا السماء الدنيا بمصابيح » بدان معني نيست که ستارگان در فلک قمر نشانده شده است. بلکه مفهوم آن است که فلک قمر بدانها آراسته است. و اين به سبب شفافيت افلاک است.
آيه ي ديگر نيز «و جعلناها رجوما للشياطين » اقتضا ندارد که ستاره خود منهدم شود چه از اين اقتضا کسر شدن ستارگان طي روزگاران لازم مي آيد.
بلکه مراد آن است که شهاب ها چنان که نور از چراغ گرفته مي شود، از ستارگان جدا مي گردد. نيز هيچ برهاني برابن که عموم ستارگان در فلک هشتم برنشانده شده است. اقامه نشده است.
و فلک قمر، جز قمر را در خود ندارد. و شود که بيشتر ستارگان رصد نشده در آن برنشانده باشد و شهاب ها در آن منهدم مي گردد.
در کتاب اعلام الدين تأليف ابو محمد حسن بن ابوالحسن ديلمي از مقداد بن شريح برهاني نقل است از قول پدرش که گفت: به روز جنگ جمل، مردي علي امير مؤمنان(ع) را گفت: اي امير مؤمنان، آيا هميگوئي که خداوند يکي است؟
مردم به وي حمله بردند و گفتند: مگر نمي بيني که امير مؤمنان چگونه دل مشغول است؟ اما امير(ع) فرمود: بگذاريدش. چه آنچه اين اعرابي مي خواهد، همان را ما از اين مردم همي خواهيم.
پس فرمود: اي فلان، اين که آدمي بگويد خداوند واحد است، چهارگونه است، دو گونه اش را نبايستي درباره ي خداوند به کار برد و دو گونه اش بر خداوند ثابت است.
اما آن دو گونه اي که نبايستي درباره ي خداوند بکار برد، يکي آن است که کسي گويد خدا يکي است و از آن يکي معناي عدديش را مراد کند.
و اين جايز نيست چرا که چيزي که دومي ندارد در باب اعداد وارد نمي شود. نديده اي که اگر کسي گويد خداوند سومين سه است، کفر گفته؟
نيز اگر کسي گويد او يکي است و از آن مراد نوع جنس کند، نيز جايز نيست. چه خداوند اجل از تشبيه است.
اما آن دو گونه که جايز است، همانند آن که کسي گويد خداوند يکي است و از اين عبارت مراد کند که يگانه است و شبيهي ندارد، نيز آن که کسي گويد: او يکي است و مرادش آن بود که به معني يگانه است يعني در وجود و عقل و وهم متجسم نخواهد گرديد.
|
|
از نوف بکائي نقل است که گفت: شبي اميرمؤمنان را ديدم که از بستر بيرون آمده به ستاره ها مي نگرد. مرا گفت: اي نوف، خفته اي يا بيداري؟ گفتمش بيدارم اي امير مومنان.
گفت: اي نوف خوشا بحال پرهيزکاران دنيا که به عقبي نظر دارند. اينان کساني هستند که زمين را فرش خود و خاکش را بستر خود و آبش را بوي خوش خود و قرآن را شعار خويش و دعا را دثار خويش نهاده اند.
و دنيا را چونان مسيح(ع) به قرض الحسنه داده اند. اي نوف، داود پيامبر، به همين ساعت از شبي برخاست و گفت: در چنين ساعتي بنده، هر دعا که کند، مستجاب افتد. مگر آن که مأمور باج و تعقيب و شحنه بود يا به آلات لهو مشغول.
|
|
از اميرمومنان (ع): هلاکت خرد، بيشتر زير برق طمع پديد آيد. چهار چيز از صفات نادان است: اين که برکسي خشمناک شود که خشنودش نساخته است.
و با کسي هم نشيني کند که او را بخود نزديک نمي کند. نزد کسي که بي نيازش نمي کند، اظهار فقر کند و پيرامن چيزي که وي را نرسد، سخن گويد.
|
|
حکيمي گفت: خردمند را بايسته است که بداند در مردم خيري نيست. و با اين همه او از ايشان ناگزير است. و اگر اين دو داند، با ايشان چنان رفتار کند. که شايسته ي چنين دانائي است.
|
|
مردي، حکيمي را ناسزا گفت: وي خود را به غفلت زد. دوباره گفت: بتو گفتم. حکيم پاسخ داد: و بر تو بخشيدم.
|
|
زبان عاقل در وراي دل اوست و دل احمق در وراي زبانش.
|
|
در احياء از پيامبر(ص) روايت شده است که: ابليس هيچ روزي رانده شده تر، کوچک تر و خشمناک تر از روز عرفه نيست.
نيز گويند، گناهاني است که جز ايستان در عرفه موجب بخشايششان نشود. اين معني را جعفر بن محمد الصادق(ع) از پيامبر خدا(ص) نقل کرده است.
حکيمي گفت: بردباري دو گونه است، بردباري بر آنچه ناخوش است و بردباري از آنچه خوشايند است. و اين يک، بر آدمي سخت تر بود.
|
|
قطب در شرح شهاب گفته است: روايت شده است که دعاي دو کس ناگزير مستجاب است، مؤمن بود يا کافر، دعاي ستمديده و دعاي مضطر. چرا که خداوند فرمود: «امن يجيب المضطر اذا دعاه ».
|
|
پيامبر (ص) فرمود: دعاي ستمديده مستجاب است. اگر گفته شود: مگر نه اين است که خداوند مي فرمايد: «و ما دعاء الکافرين الا في ضلال » چگونه دعاي هر ستمديده اي مستجاب است، گوئيم: آيه به دعاي کافران در جهنم راجع است. و در آن مقام نه اشک را سودي است نه دعا بخشايش آورد. و خبري که ذکر شد بدين دنيا راجع است.
|
|
صاحبدلي مي گفت: مردمان گويند، چشم بگشائيد تا ببينيد. و من گويم، چشم برهم نهيد تا ببينيد.
|
|
در کتاب تهافت الفلاسفه آمده است که گفتار پيرامن اين معاد پنج است و هر يکي را جمعي معتقدند.
اول - اين که معاد، جسماني است و جز بر اين بدن واقع نشود. اين گفته، از آن کساني است که نفس ناطق مجرد را نفي مي کنند. و اينان بيشتر، مسلمانند.
دوم - اين که معاد تنها روحاني است. اين گفته از آن فلاسفه ي الهي است که معتقدند انسان فقط نفسي ناطق است و بدن آلتي بيش نيست که نفس ناطق آن را به کار مي برد و جهت تکامل جوهر خويش بکار مي گيرد.
سوم - معاد روحاني و جسماني با هم. اين سخن از آن کساني از مسلمانان چون امام غزالي و حکيم راغب و بسياري ديگر از متصوفان است که وجود نفس ناطق مجرد را ثابت مي دارند.
چهارم - عدم ثبوت هيچ يک از اين آن دو که اين گفته ي دانشمندان پيشين طبيعي است که در دين و فلسفه، راي و نظرشان مورد اعتنا نيست.
پنجم - توقف و تردي که از جالينوس منقول است. از وي نقل شده است که هنگام بيماري به مرضي که بدان مرد، گفت: ندانستم که نفس همان مزاج است که در اين صورت هنگام مرگ معدود مي شود و باز گرداندنش ممکن نيست. با اين که جوهري است که پس از فساد بدن باقي مي ماند و معادش ممکن است.
|
|
صلاح صفدي سرود:
اميد چنان داشتم که مرا به وصال بنوازيد. اما زهجرتان آن کشيدم که کسي نکشيده. و نيک ميدانستم که دوري شما، خون از چشمان من سرازير خواهد کرد. و دريغا چنين شد.
|
|
فلسفه واژه اي يوناني است به معناي حکمت دوستي. و فيلسوف در اصل فيلا بمعني دوستدار و سوفي بمعني حکمت است.
|
|
صاحب بن عباد سرود:
رق الزجاج و رقت الخمر
و تشا کل فتشابه الامر
فکانما خمر و لا قدح
و کانما قدح و لاخمر
همين معني را عراقي به فارسي نيک برگردانده است:
از صفاي مي و لطافت جام
درهم آميخت رنگ جام و مدام
همه جام است و نيست گوئي مي
يا مدام است و نيست گوئي جام
سروده ي يکي ديگر از شاعران نيز قريب به همين معني است:
چه جامي بود آن که به لطفش نوشيديم و پنداشتيم که بجاي مي در آن هوا ريخته اند. شرابي چنان سبک که وزن جام پر و خالي ما، يکسان مي نمود.
|
|
يکي از شاعران مغرب، اين معني را چنين کامل ساخته است:
جامهائي خالي پيشمان آوردند که بدستمان سنگيني مي کرد. اما زماني که از شرابشان پرساختيم، سبکي باده چنانشان سبک ساخت که ترسيديم مبادا با يکديگر به سبکي به هوا شوند.
|
|
امام فخرالدين رازي به مجلس درس بود که ناگاه کبوتري که بازي تعقيبش مي کرد، به مجلس درآمد، گوئي به پناه آمده است. ابن عنين در اين زمينه شعري سرود که ابيات زير از آنهاست:
کبوتري به نزد سليمان زمان آمد که پرتو مرگ از بالهاي شکارچيش مي تابيد. راستي کدام کس اين کبوتر را آموخته بود که خانه ي تو پناه هر ترساني است؟
تمامي اين شعر در تاريخ ذهبي مذکور است.
|
مامون هنگامي که قاصدي به نزد محبوبي فرستاد، چنين سرود:
به اشتياق، ترا بپيام بردن گسيل کردم. و تو بديدارش نائل شدي و من تو گمان بد بردم. چشمانت در زيبائي هاي سيماي وي گرديد و گوشت نوازش صدايش يافت. چشمان ترا بيش از گذشته زيبا مي بينم. گمانم از زيبائي دلدار چيزي دزديده است.
|
|
سورچراني پسر را گفت: اي پسرکم، اگر به مجلسي جايت تنگ بود، آن را که در کنار توست بگو، نکند جاي شما را تنگ کرده باشيم؟ و او خواهد جنبيد و جاي تو باز خواهد شد.
|
|
شاعري سرود:
تنم از ضعف چنان شد که اجل جست و نيافت
ناله هر چند نشان داد که در پيرهن است
روايت شده است که پيامبر خدا(ص) نزد جواني شد که به حال نزع بود و او را پرسيد: خود را چون بيني؟ گفت: به خداوند اميدوارم و از گناهان خويش ترسان.
پيامبر فرمود: اين بيم و اميد، به چنين وقتي در دل هر بنده گرد شود خداوندش اميد برآورد و از بيم امنيت خاطر دهد.
دانش موسيقي دانشي است که نغمه و ايقاع و احوال آنها و چگونگي تاليف لحن ها و بگرفتن ادوات موسيقي را بدان شناسند و موضوعش صوت از آن ديدگاه است که به انتظام خويش در روح اثر مي نهد.
نغمه اما صوتي است که مدتي از زمان طول کشد و چنان که حروف در الفاظ جريان يابد. لحن نيز در آن جريان يابد. رديف هايش هفده و اوتارش هشتاد و چهار است. ايقاع نيز اندازه ي زماني صوت است.
اين دانش را شرعا مانعي براي آموختن نيست و بسياري از فقيهان درآن سرآمد بوده اند. بلي شرع مطهر ما که بر قاضيانشان درود بادا، از اعمال آن مانع گشته است.
و کتبي که در اين زمينه تصنيف گشته است، مفيد امور علمي اين دانش است نه بيش. و آن کس که موسيقي علمي را مي داند، نغمه ها را بدان گونه که عموما و از هر آلت اتفاقي شنيده شود مورد بحث واقع مي دارد.
و نيز عاملان آن، نغمه ها را بدان گونه که از آلات طبيعي چون گلوي آدمي يا ساخته چون وسائل موسيقي شنيده شود و مورد بحث دارند.
جز اين، آنچه که ميگويند الحان موسيقي اقتباسي از تناسب برخوردهاي فلکي است نيز از جمله ي اسرار ايشان است. چه در افلاک نه برخوردي است نه صدا و فروکوبيدني.
|