بخش چهارم - قسمت دوم
شاعر چه نيکو سروده است:
هان چشمانم، چرا بر عمر من که نادانسته از دست شد، نمي گرييد؟ بر عمر مني که پنجاه سال را پشت سرگذاردم و آماده ي رستخيز نگشتم و ديگرم عذري نيست؟
|
|
جدم - که خداوند رحمتش کناد - از خط سيد بزرگوار و پاک نهاد، صاحب مناقب و مفاخر سيد رضي الدين علي بن کاوس - که خداوند روانش را قدسي کناد - از جزء دوم يا هشتم کتاب زيارات محمد بن احمد داود قمي رحمه الله عليه نقل کرده است که:
ابو حمزه ي ثمالي به امام صادق(ع) گفت: من اصحاب را ديده ام که از خاک مدفن امام حسين(ع) برمي گيرند و از آن شفا مي طلبند. آيا آن خاک را شفائي است؟
فرمود: از خاک بين گور تا چهار ميل ميتوان شفا جست. مدفن حضرت رسول (ص) و مدفن حسن و علي و محمد (ع) نيز چنين است.
از خاکشان برگير که شفاي هر درد است و هر بيم را سپر است. سپس فرمود که آن ها را بايستي گرامي داشت و با يقين به شفا بکار برد.
در همان کتاب، از امام صادق(ع) نقل است که: کسي که بيمار شود، و بخاک مدفن حسين (ع) درمان کند، خداوند وي را بهبودي بخشد مگر از علت مرگ.
نيز در همان کتاب روايت شده است که امام حسين(ع) همان ناحيه را که مدفن وي در آن است، از مردم نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريد و همان جا را بديشان تصدق کرد بدان شرط که مردم را به مدفن وي راهنمائي کنند و زائرانش را سه روز ميهمان کنند.
حضرت صادق(ع) فرموده است: حرم حسين (ع) که چهار ميل در چهار ميل خود ايشان خريداريش کرده است، بر فرزندان و دوستان آن حضرت حلال و پربرکت است و بر ديگران و مخالفان آن حضرت حرام است.
سيد بزرگوار سيد رضي الدين بن کاوس رحمه الله ذکر کرده است که آن مکان پس از صدقه دادن از آن رو حلال گشته است که آن مردمان به شرط وفا نکردند. محمد بن داود نيز وفا نکردن ايشان را به شرط در باب نوادر کتاب زيارات ذکر کرده است.
|
|
در حديث از پيامبر (ص) نقل گشته است، خداوند دوست ميدارد که همچنان که مردم اوامر و نواهي را مجري همي کنند، از مباحات نيز بهره ور شوند.
از اين رو از مباحات تمتع بريد و چون بني اسرائيل مباشيد که برخود سخت گرفتند و خدا نيز بر ايشان سخت گرفت.
|
|
حديثي از پيامبر (ص) بخط نيايم - تربتش نيکو باد - نگاشته شده است که: سه روز روزه داشتن در هر ماه برابر روزه داشتن تمامي عمر است و خشم از دل ببرد.
|
|
در حديث آمده است که: نيک ترين اسب آن است که سياه بود با لب بالا و بيني و ساق هاي سفيد با اندکي سپيدي در پيشاني بدان شرط که دست راستش فاقد سپيدي باشد. و اگر اسب سياهي بدان گونه يافت نشود، سرخ مايل بسياه با همان صفات نيکوست.
از سخنان امير مومنان (ع): جهل آدمي به نقص خويش، از بزرگترين گناهان اوست.
|
|
نيز از سخنان اوست: به هر کس خواهي نيازمند شو. برده ي او خواهي شد. از هر کس خواهي بي نيازي کن، همانندش خواهي بود. به هر که خواهي انعام کن، فرمانرواي او خواهي شد.
نيز امير مومنان (ع) فرمود که پيامبر (ص) ميگفت: بگو خداوندا مرا هدايت فرماي و استواري ده. و از هدايت، راهنمائيت براه راست را خواه و از استواري، استواري چون تير در رفتن بسوي هدف را خواه.
|
|
يکي از ناموران گفت: اين حديث آشکارا دال بر آن است که آن کس که دعا ميکند، بايستي معاني دعاي خويش نيک داند و هنگام قرائت آن براي حل امر مهمي يا مرض بايستي آن را بمستحکم ترين قصد و نيت خواند.
|
|
از امام صادق(ع) منقول است که اين دعا را «الله الله ربي حقا لا اشرک به احدا اللهم انت لها و لکل عظيمه ففرجها عني » اگر براي درمان دردي خوانند، هنگام قرائت دست بر موضع درد نهند.
|
|
بزرگي گفت: توبه ي امروز ارزان و آسان پذير است. فردا اما گران و نپذيرفته است.
|
|
از سروده هاي امام حسين (ع):
از مردمان به آفريدگار بي نياز شو تا به راستگوئي از دروغگويان بي نياز باشي.
و روزي از فضل پروردگار بخشنده خواه، چرا که جز پروردگار روزي دهنده اي نيست.
|
|
بزرگي گفت: بلاغت، رساندن کمال معني در نيک ترين صورت لفظ به خاطر است.
|
|
از سخنان و ضرب المثل هاي اعراب است: دل خود بمن ده و هر گاه که خواهي به ملاقاتم بياي. مقصودشان آنکه. ارزش دوستي به خلوص مودت است نه به افزوني ديدار.
|
|
از خسرو و شيرين نظامي:
جواني گفت پيري را چه تدبير
که يار از من گريزد چون شوم پير
جوابش داد پير نغز گفتار
که در پيري تو هم بگريزي از يار
بر آن سر کاسمان سيماب ريزد
چو سيماب از همه شادي گريزد.
از مثنوي:
سنگ باشد سخت روي و چشم شوخ
مي نترسد از جهاني پرکلوخ
کاين کلوخ از خشت زن يک لخت شد
سنگ از صنع الهي سخت شد
آنچه از صفات پسنديده ي خادم به قلم مولف آمده است: نيک ترين خادم کسي است که راز دار، بي آزار، کم خرج، پرکار، کم حرف، شاکر نعمت، شيرين زبان، زود فهم، چشم پاک و خالي از اسراف بود.
|
|
ضرار پسر ضمره گفت: پس از قتل امير مومنان (ع) روزي بنزد معاويه شدم. مرا گفت:
علي را بهر من وصف کن.
گفتم: معذورم دار. گفت: از وصفش ناگزيري. گفتم: اکنون که ناگزيرم، بخدا سوگند علي چون دريائي بيکران و پرتوان بود، سخن که ميگفت قاطع و حکم که ميراند عادل بود. سرچشمه هاي دانش و حکمت از اطرافش جاري بود.
از دنيا و لذاتش بيگانه بود و شب و تنهائيش را خويش بود. بسيار مي گريست و مدتها به انديشه مي نشست. جامه هاي زمخت و طعام ناگوار را مي پسنديد.
بين ما چون يکي از ما بود، اگر سئوالي از او مي کرديم پاسخمان مي گفت و اگر ميخوانديمش نزدمان مي آمد. و بخدا سوگند با همه نزديکي ما و او بيکديگر، از بيم هيبتش ياراي سخن گفتن با او نداشتيم.
مردمان متدين را بزرگ ميداشت و بيچارگان را بخود نزديک مي کرد. نيرومند هرگز به باطلي در او طمع نمي کرد و ناتوان هرگز از عدلش مايوس نمي شد.
شهادت ميدهم که گاه در دل شب هنگامي که ستارگان نيز پنهان بودند وي را ديده ام که محاسن خويش بگرفته بخود مي پيچيد و چونان دردمندي مي گريست و مي گفت: هان دنيا، جز مرا بفريب! آيا خويشتن را بر من مينمائي و بهرمن خويشتن را مي آرائي؟
بپرهيز، بپرهيزم که ترا سه بار طلاق گفته ام و بر آن رجوعي نيست. چرا که عمرت کوتاه و خطرت آسان آي و زيستت کم بها است. واي بر کم توشگي و سفر بلند و وحشت راه. معاويه بگريست و گفت:
خداوند ابوالحسن را رحمت کناد، بخدا سوگند چنين بود. حال بگو بدانم ضرار که اندوه تو بر او چسان است؟ گفتم: اندوه من بروي چون اندوه کسي است که فرزندش را در آغوشش سربريده باشند و هيچ گاه اشکش نخشکد و اندوهش آرام نگيرد.
|
|
در کتاب کشف اليقين في فضائل امير المومنين نقل است که ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) انگشتري طلا در دست مردي ديد.
آن را از انگشت وي بدر آورد و بزمين انداخت و فرمود: آيا کسي از شما آهنگ آتش همي کند و آنرا در دست خويش مي نهد؟
پس از آنکه رسول خدا (ص) از آنجا برفت، آن مرد را گفتند: انگشتريت را بردار و از آن بهره بر. آن مرد گفت: چيزي را که رسول خدا بدور افکنده، هرگز برنخواهم داشت.
|
|
ابو عميثل هنگامي که اجازه ي ورودش بنزد عبدالله بن طاهر ندادند، سرود:
دري را که اجازه ي ورودش اين چنين که بينم اندک است، ترک مي گويم.
اگر روزي راهي بيافتن اذن ورود نيابم، بترک ملاقات گفتن راهي خواهم يافت.
|
|
شاعري سروده است:
دل خويش را به ياس از تو قانع ساختم و از تو بازگشتم. چه ياس نيک ترين داروي طمع است.
تو نيک بدان، و من نيک دانم که از اين پس ديگر کسي را به خدعه قانع نخواهم ساخت.
ياد تو از دل و گوش و زبان خويش زدوده ام. پس هر چه خواهي گوي.
چه زماني که دل من از تو دور شود، اگر نزديک نيز باشي، چيزي ترا بمن نزديک نخواهد ساخت.
|
|
باجي شاعر، که نامش سليمان است، از دانشمندان اندلس بود. شعر زير از اشعار اوست که ابن خلکان دروفيات الاعيان نقلش کرده است:
اگر دانم که تمامي زندگي ام چونان ساعتي است، زچه رو بدان بخل نورزم و جز براه صلاح و طاعت بکارش نبرم.
|
|
شاعري سروده است:
راه ميانه را بگزين و از راههاي مظنون بازگرد.
گوش خويش از شنيدن کلمات بد و زبان خوش از گفتنشان بازدار. چرا که تو هنگام شنيدن آن کلمات، در گناه گوينده اش شريکي.
|
|
از سخنان منسوب به امير مومنان (ع): کسي که روزش را در غير ايفاي حق، يا انجام تکليف يا برپا داشتن مسجد، يا حصول سپاس، يا بنيان خير، يا بدست آوردن دانشي گذراند، تباهش ساخته است.
|
|
حسن بصري رحمه الله: امام علي بن حسين زين العابدين (ع) را ملاقات کرد: امام وي را فرمود: اي حسن، از کسي که بتو نيکي مي کند، فرمان بر
و اگر فرمانش نبري دست کم نافرمانيش مکن، و اگر نافرمانيش کني، روزيش مخور. حال اگر نافرمانيش کردي، روزيش خوردي و بخانه اش مسکن گزيدي، پاسخي صواب بهرش آماده دار.
|
|
از سرور آدميان (ص) نقل است که گفت: هر کس که خواهد خداوند ويرا از کارهاي زشت بازدارد و نامه ي اعمالش نشر ندارد، پس از هر نماز اين دعا بخواند:
پروردگارا! بخشايش تو اميدوارکننده تر از کار من و رحمتت وسيع تر از گناه من است. خداوندا اگر مرا شايستگي وصول برحمت تو نيست، رحمت تو که دربرگيرنده ي همه ي چيزهاست تواند که مرا نيز دربرگيرد، اي بخشاينده ي مهربان!
|
|
از مثنوي معنوي:
صبغه الله هست رنگ خم هو
پيسها يک رنگ گردد اندر او
چون در آن خم افتد و گوييش قم
از طرب گويد منم خم لاتلم
اين منم خم خود انا الحق گفتن است
رنگ آتش دارد، اما آهن است
چون شود آهن زآتش سرخ رنگ
پس اناالنار اس و لافش بي درنگ
شد زطبع و رنگ آتش محتشم
گويدت من آتشم، من آتشم
آتشم من گرترا شک است و ظن
آزمون را دست خود بر من بزن
آتشم من بر تو شد گر مشتبه
روي خود يکدم بروي من بنه
آتشي چه، آهني چه، لب ببند
ريش تشبيه و مشبه را بخند
اي برون از وهم و قال و قيل من
خاک بر فرق من و تمثيل من
. . . اين شعر را بوقتي عجيبي، که مرا از قرب نصيبي بود و کاش ميشد که دوام يابد و دل از درد برهاند، نگاشته ام .
|
|
چون جالينوس درگذشت، در گريبانش کاغذ پاره اي يافتند که برآن نوشته بود:
نادان ترين نادانان کسي است که از هر چه يابد، شکم خويش بيا کند. چرا که آنچه خوري به جسم تو رسد، و آنچه صدقه دهي به روح تو رسد و آنچه بگذاري بديگري رسد.
نکوکار اگر به دارالبلا نيز رود زنده است و بدکار، زناده نيز اگر ماند، مرده است. قناعت تهيدستي را بپوشاند و بردباري امور را بانجام رساند. تدبير، اندک را فزوني دهد. و آدمي را چيزي سودبخش تر از توکل به خداوند نيست.
|
|
مسيح - بر پيامبر ما و بروي درود - گفت: چيزي که از آسمان نازل نگشته باشد، به آسمان برنشود.
|
|
حکيم سقراط، کم غذا مي خورد و جامه ي درشت همي پوشيد. يکي از فلاسفه ي هم عصر وي، باو نوشت:
تو ميگوئي که رحمت آوردن بر هر ذيروحي واجب است. و تو با آن که خود ذيروحي، به خود رحمت نمي آوري، اندک همي خوري و درشت همي پوشي.
سقراط در پاسخ وي نوشت: مرا به پوشيدن جامه ي درشت ملامت کردي در حالي که گاه شود که آدمي زشتي را دوست بدارد و زيبائي را ناخوش داند.
نيز مرا بر کم خواري ملامت کردي، در حالي که من از آن رو غذا مي خورم که زندگي کنم، و تو ميخواهي زندگي کني که غذاخوري. والسلام.
همان فيلسوف، دوباره برايش نوشت: سبب کم خوارگيت را دانستم. اما سبب کم گوئيت چيست؟ اگر در خوراک به خود سخت همي گيري، زچه رو در سخن گفتن با مردم بخل همي ورزي؟
حکيم در پاسخ نوشت: چيزي را که ناگزير از ترک آني، پرداختن بدان بيهوده است. حق سبحانه ترا دو گوش بخشيده است و زباني تا آن که دو برابر آنچه گوئي، شنوي. نه آن که بيش از آنچه که شنوي، گوئي. و السلام.
|
|
شاعري سرود:
به پروردگار شکايت همي برم چرا که بدل نيازي است که با گذشت روزگار نيز همچنان است که بود.
|
|
شيخ الطائفه در التهذيب، آغاز کتاب مکاسب بشيوه ي حسن يا صحيح از حسن بن محبوب از جزير نقل کرده است که گفت: شنيدم که ابو عبدالله (ع) ميفرمود: از خداوند بپرهيزيد و نفس هايتان را با ورع هلاک سازيد و آن را با اطمينان و بي نيازي به خدا از خواستن چيزي از صاحبان قدرت اطمينان دهيد.
نيز بدانيد آن کس که در طلب چيزي که در دست صاحب قدرت يا شخصي مخالف دين اوست، بوي خضوع کند، خداوند وي را بورطه درافکند و بر او خشم گيرد.
در آن صورت وي بچيزي از دنيا دست يافته است که برکت از وي ببرد و هر چيزي که در راه حج يا عتق يا نيکي صرف کند، ماجور بيفتد.
من بدان مي افزايم که آن حضرت (ع) درست فرموده است. چه ما تجربه کرده ايم و پيش از ما نيز ديگران تجربه کرده اند و هر دو در اين زمينه هم سخن ايم که چنين اموال بي برکت است و زود از دست شود و مضمحل گردد.
اين امر آشکارا محسوس است و هر کس که اندکي از چنان اموال ملعوني بدست آورده باشد، اين معني را ميداند. از خداوند ميخواهيم که ما را رزقي حلال و پاک نصيب کند که ما را بس بود و دست ما را از دراز شدن بنزد آن کسان بازدارد. بي شک پروردگار سميع دعاست و بهرکس که خواهد مهرباني کند.
|
|
از ابوسعيد ابوالخير:
تيري ز کمانخانه ي ابروي تو جست
دل پرتو وصل را خيالي بربست
خوش خوش ز دلم گذشت و ميگفت بناز
ما پهلوي چون توئي نخواهيم نشست
از وصيت پيامبر (ص) به ابوذر که خدا از او خشنود باد: بر عمر خويش بيش از درهم و دينارت بخل ورز. ابوذر! چيزي را که از آن نيستي رها کن و بدانچه ترا نرسد زبان ميازار و آنچنان که نامه ي اعمال خويش را محفوظ ميداري، زبان خويش محفوظ بدار.
|
|
از سخنان امير مومنان (ع): کسي که حرص دنيا و بخل بدان را با يکديگر داشته باشد. بدو پايه ي فرومايگي چنگ زده است. کسي که دانش خويش را در تنهائي متعهد نبود، نزد مردمان بي آبرويش خواهد کرد.
کسي که بجز خداوند به چيزي عزت جويد همان عزت وي را بهلاک افکند. کسي که آبروي خويش را در خواش چيزي از تو محفوظ نکند، تو آبروي خويش از رد خواهش وي محفوظ کن.
مال خويش در جز نکوکاري مصروف مدار و نيکوکاري خويش جز بر نيکمردان بکار مبري. چيزي که پاسخ آن ناخشنودت مي دارد، مگوي. در هيچ محفل با لجوجان ستيزه مکن. مباد آن که ديگري بربدي بتو تواناتر از تو در نيکي بدو باشد.
|