بخش پنجم - قسمت دوم

مردي به نزد مالک دينار آمد و وي را ديد که بنشسته و سگي سر بر زانوي وي نهاده است. مرد خواست سگ را براند. مالک گفت: بگذارش که ترا زيان و رنجي نرساند، و از هم نشين بد نيز نيک تر بود.
کسي را گفتند چه باعث شد که از مردمان عزلت کني؟ گفت: بيم داشتم که پنهان از من دين من بستانند و من ندانم. اين اشاره به آن است که طبع آدمي پنهان از وي صفات بد را از همنشينان بد همي گيرد.

از سروده هاي ابواسحاق:

اگر دو مرد را به صناعتي واحد ديدي و خواستي بداني کدامشان را مهارت بيش است، جز به روزي ايشان که بر آن ها گشاده همي گردد، منگر.
آنجا که ناداني است، روزي فراوان است و هر جا که فضلي است، تنگدستي در کار است.

جامي راست:

مطلوب جامي از طلبم گفته اي که چيست؟
مطلوب او همين که دهد جان در اين طلب
اسطرخس صامت را پرسيدند: چرا سکوت پيشه کرده اي؟ گفت: از آن رو که هرگز بر سکوت پشيمان نگشتم و بسا که از سخن گفتن پشيمان گشته ام.
حارث بن عبدالله سخت گشاده دست بود. وي را گفتند که در فکر فرزند خود باش. گفت: از خدا شرمم آيد که بر فرزند خود به جز او تکيه کنم.
بزرگمهر گفت: مهم ترين عيب دنيا آن است که آنچه آدمي در خور آن است، به اندازه، به وي ندهد، يا کم تر دهد يا بيشتر. سروده ي خاقاني قريب همين مضمون است:
هر مائده که دست ساز فلک است
يا بي نمک است يا سراسر نمک است
مائيم و پير ميکده و ذکر خير او
اميد ما به اوست، که داريم غير او؟
در کتاب رجاء من الاحياء آمده است که ابراهيم گفت: شبي به طواف خويشتن را تنها ديدم و شبي بس تاريک بود.
گفتم: خداوندا مرا از گناه نگاه دار تا هرگزت نافرماني نکنم. ناگاه هاتفي گفت: اي ابراهيم، تو نگاه داري خواهي و ديگران نيز.
اگر همه از گناه نگاه داريم به کدام کس تفضل کنيم و کدام کس را بخشيم. من (مصنف) مي گويم که خيام اين شعر از او بگرفته است:
آباد خرابات زمي خوردن ماست
خون دو هزار توبه در گردن ماست
گر من نکنم گناه، رحمت که کند
آرايش رحمت از گنه کردن ماست
تو مگو ما را بدان شه بار نيست
با کريمان کارها دشوار نيست
حوضي است که سه فواره دارد که يکي از دو فواره آن را در يک چهارم روز پر مي کند و فواره ي دومي در يک ششم روز و سومي در يک هفتم.
و حوض را فاضلابي است که در يک هشتم روز حوض را تخليه مي کند. تعيين کنيد، که با باز بودن هر سه فواره و فاضلاب حوض در چه زمان پر شود؟
راه حل آن است که بدانيم هر سه فواره در يک روز چند برابر حوض را پر کنند. که رويهم هفده حوض را پر کنند. فاضلاب نيز در يک روز هشت برابر حوض را خالي مي کند.
بنا بر اين با کسر کردن اين از آن حاصل نه مي ماند. يعني در يک روز حوض نه بار پر مي شود. پس در يک نهم روز پر خواهد شد.
از سولون حکيم پرسيدند: چه چيز بر آدمي سخت تر از ديگر چيزهاست؟ گفت: معرفت عيب خويش و سخن نگفتن در چيزهائي که وي را سودي نداشته باشد.
ديوجانس حکيم را کسي بر نسبش طعنه زد. حکيم گفت: در چشم تو نسب من عيب من است. اما نزد من تو عيب نسب خويش باشي.
بزرگمهر گفت: کسي که وي را دوستي نبود که امور خويش به وي راجع دارد و نفس و مال خود را هنگام شدت بذل او کند، خويشتن را در زمره ي زندگان مشمرد.
حکيمي گفت: تلخي زندگي را جز با شيريني وجود ياران قابل اعتماد تحمل نتوان کرد.
گفته اند: ديدار ياران غم را تسلي بود و فراقشان دل را زخم زند.
يکي گفت: عشيره ي تو کسي است که با تو نيک معاشرت کند و عمويت کسي است که ترا در عموم خويش نهد و خويشاوندت کسي است که سود خويش به تو رساند.
ابن سکين گفت: بلندي و بزرگي مرتبت آدمي از اجداد اوست. و زماني گويند فلان شريف و بزرگوار است که نياکانش از صاحبان مجد و شأن باشند.
اما حسب و کرم ويژه ي خود شخص است. و بسا که شخصي با حسب و کرم بود و نياکاني شريف را واجد نبود.
عارفي گفت: معصيتي که توان ناخوش داري، نيک تر از حسنه اي است که ترا تکبر دهد.
از سخنان اميرمومنان(ع): کسي که بي نيازي را به غير مال و کثرت را به غير طايفه خواهد، از خواري معصيت به عزت طاعت خداوند بازگشته است. کسي که مابين خود و خداوند را اصلاح سازد، خداوند بين او بندگان را به اصلاح آورد.
ابواسحاق صابي، ابراهيم بن هلال، يگانه ي زمان خويش در بلاغت و وحيد عصر خود در نگارش است که در خدمت خلفاء و کارهاي بزرگ و ديوان رسائل نود سال عمر بکرد.
وي تلخ و شيرين روزگار بس چشيد و خير و شرش بسيار ديد. شاعران عراق بسيارش مدح بگفتند و نامش به آفاق مشهور شد.
خلفاء، با حيله هاي بسيار خواستند که وي اسلام آورد اما نياورد، حتي پادشاه بختيار وي را وزارت به شرط اسلام بخشيد با اين همه، به نيکوترين وجه با مسلمانان معاشرت مي کرد و در روزه داشتن ماه مبارک ياريشان مي داد. قرآن را نيز حفظ همي دانست . . . وي در آخر روزگار، معزول شد و به زندان افتاد.

ابوسعيد ابوالخير راست:

ما با مي و مستي سر تقوي داريم
دنيا طلبيم و ميل عقبي داريم
کي ديني و دين هر دو بهم جمع شوند
اين است که ما نه دين نه دنيا داريم
در ملل و نحل آمده است که سقراط حکيم، شاگرد فيثاغورث بود و به پرهيز و رياضت و پيراستن اخلاق و دوري از دنيا مشغول همي بود.
از مردمان دوري گزيده و در غاري مکان کرده بود و رؤساي قوم خويش را از شرک و پرستش بتان منع همي کرد. و اين شد که مردمان پست بر وي شوريدند و شاه به قتل وي ناگزير شد و وي را سم خوراند.
سقراط همي گفت: ويژه ترين صفتي که بتوان از اوصاف باريتعالي برشمرد، آن که وي حي و قيوم است. چه دانش و قدرت وجود و حکمت، همگي در واژه ي حي همي گنجد و زندگاني جامع همه ي اين اوصاف است. نيز بقا و جاودانگي و دوام در واژه ي قيوم گنجد و اين صفت جامع همه ي آن ها بود.
وي بر آن بود که ارواح انساني، قبل از وجود بدن ايشان موجود است و براي تکامل بدن، بدان مي پيوندد و زماني که جسم تباهي مي پذيرد، دوباره روح به کليت خويش باز مي گردد.
از علي بن ابي رافع روايت شده است که گفت: بر بيت المال، نزد علي بن ابيطالب(ع) کارگزار و نويسنده بودم. و آن گاه، به بيت المال گردن بند مرواريدي بود که در جنگ بصره عايد گشته بود.
دختر وي کس به نزد من فرستاد و گفت: مرا خبر رسيد که در بيت المال اميرمؤمنان(ع) گردن بند مرواريدي است که در اختيار توست.
و من دوست همي دارم که آن را عاريه ام دهي تا بروز عيد قربان بدان زينت يابم. من کس بنزدش فرستادم که اي دختر اميرمؤمنان، مشروط بدان که عاريتت بدان شرط بود که عين گردنبند پس از سه روز پس آوري و ضامن فقدانش باشي.
پاسخ داد: بلي عاريه اي که پس از سه روز عين پس داده شود و ضامن فقدان عينش باشم. من آن را بدون دادم. اميرمؤمنان(ع) آن گردنبند را برگردن وي بديد و بشناخت و پرسيد: اين گردنبند از کجاآوردي؟
پاسخ داد: آن را از ابن ابي رافع گنجينه بان اميرمؤمنان عاريه کرده ام که روز عيد بدان زينت گيرم و باز پس دهم. اميرمؤمنان کس به دنبال من فرستاد.
هنگامي که رفتم فرمود: اي پسر ابي رافع ايا به مسلمانان خيانت همي کني؟ گفتم: از خيانت به مسلمانان به خداوند پناه همي برم. فرمود:، پس چگونه گردن بند موجود در بيت المال را بدون اذن من و رضايت مسلمانان به دختر من عاريه داده اي؟
گفتم: اي اميرمومنان، او دختر تو است و از من خواست آن را به وي عاريه دهم تا خود را با آن بيارايد. و من آن را بدان شرط که عين را باز پس دهد و ضامن فقدانش نيز بود، بوي داده ام.
فرمود: هم امروز آن را بازپس گير و از تکرار چنين کار بپرهيز که مجازاتت خواهم کرد. سپس فرمود: واي بر دختر من اگر گردن بند را جز به همان شروط فرستاده بود.
در غير آن صورت اولين زن هاشمي بود که به سرقت دستش همي بريدند. سخن وي به گوش دختر رسيد. گفت: اي امير، من دختر توام و پاره اي از تن تو، چه کسي سزاوارتر از من به استفاده از آن است؟ فرمود: اي دختر ابن ابيطالب، از حق پا فرا مبر.
مگر تمام زنان مهاجر و انصار در اين عيد به چنين گردنبندي خويشتن را آراسته اند؟ من آن گاه گردنبند بستدم و به جاي خويش نهادم.

از مثنوي معنوي:

اي عزيز مصر در پيمان درست
يوسف مظلوم در زندان تو است
در خلاص او يکي خوابي ببين
زود فالله يحب المحسنين
جبري است که اختيار مي زايد از او
ور عکس کني قضيه ي شايد از او
چه جبر و چه اختيار، مختار يکي است
ليکن هر دو اختيار مي آيد از او
پيامبر (ص) فرمود: اي مردم بدانيد که اين دنيا سرائي ناراست است نه خانه اي به استواء. خانه ي اندوه است نه شادي. کسي که آن را بشناخت، از نعمتي شادمان نشود و به مصيبتي اندوهگين نگردد.
هان بدانيد که خداوند دنيا را منزلگه آزمون و آخرت را منزلگه فرجامين نهاد. و آزمون دنيا را سبب ثواب عقبي نهاد و ثواب عقبي را پاداش بلاياي دنيا. پس بستاند تا عطا کند و بيازمايد تا پاداش دهد.
دنيا زود بگذرد و زو ديگرگون شدني است. شيريني شيرخوارگيش را بسبب تلخي از شير گرفتنش پرهيز کنيد. از لذايذ حالش به سبب غمان آينده اش دوري کنيد.
مکوشيد خانه اي را که خداوند خواهد خراب کند، آبادان شود و چون از شما خواسته است که از آن ببريد، مپيونديدش که در معرض عقوبت وي قرار گيريد.
ابن عباس گفت: پيامبر را (ص) شنيدم که مي فرمود: اي مردم، گسترش آرزوها بر فرود آمدن اجل مقدم بود و روز بازگشت جاي عرضه ي کردارهاست.
در آن روز آن کس که به کارهاي نيک اندوخته ي خود شاد است، غنيمت کرده و آن کس که بر کارهاي نيک از دست شده مأيوس است، پشيماني برد.
اي مردم، آز، تهيدستي است و ياس از دنيا بي نيازي و خرسندي به آنچه که هست، رامش است. نيز گوشه گيري عبادت و کار گنجينه است.
دنيا چون کاني ماند که آنچه در آن است همانند چيزي است که از آن برگرفته شده است. و تمامي چيزهايش به نابودي و زوال نزديک است.
از اين رو اکنون که مهلت نفسي چند باقي است، آن را دريابيد و اخلاص کنيد چرا که زماني که راه نفستان گيرند، پشيماني سودي ندهد.
جمال عارفان، شيخ محي الدين عربي، در جزء سوم کتاب فتوحات مکيه گفته است: علما را اتفاق است که پاها از اعضائي است که محل وضو است.
اما در نحوه ي طهارت آن ها به وضو اختلاف است که آيا بايستي آن ها را شست يا مسح کشيد يا اين که هر دو اختياري است.
مذهب ما اختيار بين آن دو است با اولويت جمع آن دو کار. چه گويند مسح پا مطابق ظاهر قرآن است و غسل آن سنت.
زيتون(؟) حکيم مردي را ديد که بر ساحل دريائي سخت مهموم و محزون بود و بر دنيا تأسف همي خورد. وي را گفت: اي جوان، اگر در اوج بي نيازي به دريائي بودي و کشتي ات بشکسته بود و نزديک بود که هلاک شوي، آيا آرزومند نبودي که هر چه داري از دست رود و نجا يابي؟ گفت: بلي.
گفت: حال اگر بر تمام دنيا سلطنت داشتي و اطرافيانت را همگي عزم قتل تو بود، آرزومندي نبودي که با از دست رفتن تمام آنچه داري، از ايشان خلاصي يابي؟ گفت: بلي. گفت: تو هم اکنون آن ثروتمندي و هم اکنون آن سلطان. مرد از سخنان او رامش يافت.
حکيمي گفت: مرگ چونان تيري است که به قصد تو آيد و عمر تو فاصله ي مسير آن است.
واعظي گفت: در اين روزگار که چونان پرندگان همي گذرد، بهر آخرتتان کاري سازيد. نيز شب و روز بر شما عمل همي کنند، شما نيز بر آنها عمل کنيد.
در تفسير نيشابوري، در تفسير آيه ي «و هوالذي يقبل التوبه من عباده » چنين آمده است: گفته اند علامت قبول توبه، دوري ياران بد و هم نشينان سؤ است.
نيز دوري از جائي که در آن جا به گناه و خطا دست زده است. و اين که آن ياران و هم نشينان و کارها را با ياران و هم نشينان و کارهاي نيک بدل سازد.
سپس پشيماني بسيار کند و بر آنچه بگذرانده و روزهائي که تباه داشته است بگريد و حسرت افراط کاري و اهمال دمي رها نکند و خويشتن را در خور هر گونه عذاب و خشم داند.