مذهب مختار

اصحابنا مي فرمايند که اين اخلاق بغايت مکرر و مجوف است. هر بيچاره يي که به يکي از اين اخلاق رديئه مبتلا گردد، مده العمر خائب و خاسر باشد، و بر هيچ مرادي ظفر نيابد. خود روشن است که صاحب حيا از همه نعمت ها محروم باشد و از اکتساب جاه و اقتناء مال قاصر، حيا پيوسته ميان او و مرادات او مانعي عظيم و حجابي غليظ شده، همواره بر بخت و طالع خود گريان باشد. گريه ابر را که حيا گفته اند از اينجا گرفته اند.
رسول عليه السلام مي فرمايد الحياء تمنع الرزق و مشاهده مي رود که هر کس که بي شرمي پيشه گرفت و بي آبرويي مايه ساخت، پوست خلق مي کند، هر چه دلش مي خواهد مي گيود، سر هيچ آفريده يي را به گوزي نمي خرد، خود را از موانع به معارج اعلي مي رساند و بر مخدومان و بزرگتران از خود، بلکه بر کساني هم که او را...باشند تنعم مي کند؛ و خلايق بواسطه وقاحت از او مي ترسند. و آن بيچاره محروم که به سمت حيا موسوم گشته، پيوسته در پس درها باز مانده و در دهليز خانه ها سر به زانوي حرمان نهاده چوب دربانان خورد، و پس گردن خارد، و بديده حسرت در اصحاب وقاحت نگرد و گويد:
جاهل فراز مسند و عالم برون در
جويد به حيله راه و، به دربان نمي رسد
اما وفاء، مي فرمايند که وفا نتيجه دناءت نفس و غلبه حرص است. چه هر کس که اندک چيزي از مخدومي يا دوستي بدو لاحق باشد يا به وسيلت آن مخدوم يا دوست، او را وجه معاش و معاشرتي حاصل آمد، حرص و شره او را به طمع جذب امثال آن منافع بر آن دارد که همه روزه چون حجام فضول آن مسکين را ابرام نمايد، و آن بيچاره از مشاهده او بجان رسيده ملول شود تا چون خود را از شر صحبت وي خلاص دهد؟ چون آن وفادار را بيند گويد:
ملک الموتم از لقاي تو به
قدما چنين حرکات را نادانسته تحسين کرده اند. و هر گاه کسي در وفا به اقصي الغايه برسد به سگ تشبيه نموده اند. مرد بايد که نظر با فايده خود دارد، و چون غرضي که دارد حاصل کند و توقعي ديگر باقي نماند اگر خود پدرش باشد بايد که قطعا بدوالتفات ننمايد؛ هر بامداد با قومي و هر شبانگاه با طايفه يي بسر برد. هر کس که از عمر خود برخورداري طلبد بايد که نظر بدين ترهات نکند تا از نعمت همگنان و صحبت ايشان محظوظ و متلذذ گردد، مردم از او ملول نشوند و يقين شناسد که:
از هر ديگي نواله يي خوش باشد
حکايت. گويند که محيي الدين عربي که حکيم روزگار و مقتداي علماي عصر خود بود، سي سال با مولانا نورالدين رصدي شب و روز مصاحب بود، و يک لحظه بي يک ديگر قرار نگرفتندي، چند روز که نورالدين در مرض موت بود محيي الدين بر بالين او به شرب مشغول بود. شبي به حجره رفت، بامداد که در خانه آمد غلامان را موي ها بريده به عزاي نورالدين مشغول ديد. پرسيد که حال چيست. گفتند مولانا نورالدين وفات کرد. گفت:«دريغ نورالدين». پس روي به غلام خود کرد و گفت: «نمشي و نطلب حريفا آخر»؛ و هم ازآنجا به حجره خود عودت فرمود. گويند بيست سال بعد از آن عمر يافت و هرگز کسي نام نورالدين از زبان او نشنيد. راستي همگنان را واجب است که وفا از آن حکيم يگانه روزگار بياموزند.
باز کدام دليل واضح تر از اينکه هر کس خود را به وفا منسوب کرد هميشه غمناک بود و عاقبت عمر بي فايده در سر آن کار کند؛ چنانکه فرهاد بيستون را کند و هرگز به مقصود نرسيد تا عاقبت جان شيرين در سر کار شيرين کرد؛ در حسرت مي مرد و مي گفت:
فدا کرده چنين فرهاد مسکين
ز بهر يار شيرين جان شيرين
و آن مسکين را که مجنون بني عامر گويند جواني بود عاقل و فاضل. ناگاه دل در دخترکي ليلي نام بست. در وفاي او زندگاني بر او تلخ شد و هرگز تمتعي از او نيافت؛ سر و پا برهنه در بيابان ها دويدي و گفتي:
علي لئن لافيت ليلي بخلوه
زياره بيت الله رجلاي حافيا
بزرگان ما راست مي گويند خلقي را که ثمره اين باشد ترک کردن اولي است.
اما صدق، بزرگان ما مي فرمايند که اين خلق ارذل خصايل است، چه ماده خصومت و زيان زدگي صدق است. هر کس نهج صدق ورزد پيش هيچ کس عزتي نيابد. مرد بايد که تا بتواند پيش مخدومان و دوستان خوش آمد و دروغ و سخن به ريا گويد و صدق الامير کار فرمايد؛ هر چه بر مزاج مردم راست آيد آن در لفظ آرد. مثلا اگر بزرگي در نيمشب گويد که «اينک نماز پيشين است» ، در حال پيش جهد و گويد که «راست فرمودي، امروز به غايت آفتاب گرم است» و در تاکيد آن سوگند به مصحف و سه طلاق زن ياد کند. اگر در صحبت مخنثي پير ممسک زشت صورت باشد، چون در سخن آيد، او را پهلوان زمان و...ن درست جهان و نوخاسته شيرين و يوسف مصري و حاتم طائي خطاب کند، تا از او زر و خلعت و مرتبت يا بد، و دوستي آن کس در دل او متمکن شود.
اگر کسي حاشا بخلاف اين زيد، و خود را به صدق موسوم گرداند: ناگاه بزرگي را از روي نصيحت گويد که تو در کودکي جماع بسيار داده اي، اکنون ترک مي بايد کرد، و زن و خواهر را از کار فاحش منع مي بايد فرمود: يا کلي را کل گويد؛ يا دبه يي را دبه خايه خطاب کند؛ يا قحبه زني را قحبه خواند، به شومي راستي اين قوم از او بجان برنجند، و اگر قوتي داشته باشند، در حال او را به کار ضرب فرو گيرند؛ و اگر ديوثکي يا کلي عاجز هم باشد به مخاصمت و کلکل در آيد، و انواع سفاهت با او بتقديم رساند؛ و باقي عمر بواسطه اين کلمه راست ميان ايشان خصومت منقطع نشود.
بزرگان از اين جهت گفته اند که «دروغ مصلحت آميز به که راستي فتنه انگيز» ، و کدام دليل از اين روشنتر که اگر صادق القول صد گواهي راست ادا کند از او منت ندارند بلکه به جان برنجند، و در تکذيب او تاويلات انگيزند؛ و اگر بي ديانتي گواهي به دورغ دهد صد نوع بدو رشوت دهند و بانواع رعايت کنند تا آن گواهي بدهد. چنانکه امروز در بلاد اسلام چندين هزار آدمي از قضاه و مشايخ و فقها وعدول و اتباع ايشان را مايه معاش از اين وجه است. مي گويند:
دروغي که حالي دلت خوش کند
به از راستي کت مشوش کند
اما رحمت و شفقت، اصحابنا بغايت منکر اين قسم اند، مي فرمايند که هر کس بر مظلومي يا بر محرومي رحمت کند عصيان ورزيده باشد و خود را در معرض سخط آورده؛ بدان دليل که هيچ امري بي خواست خدا حادث نشود. هر چه از حضرت او، که حکيم است، به بندگان رسد تا واجب نشود نرسد؛ چنانکه افلاطون گويد: الفضيه حتي لاتوجب لا توجد، او که ارحم الرحمين است اگر دانستي که آن کس لايق آن بلا نيست بدو نفرستادي، هر کس هر چه بدو مي رسد سزاوار آن است:
سگ گرسنه ، زاغ کور و ، بز لاغر به،
و نيز مي گويند:
نيست کوري که به کوري نبود ارزاني
پس شخصي را که خدا مغضوب غضب خود گردانيده باشد، تو خواهي که بر او رحمت کني عصيان ورزيده باشي و بر آن آثم گردي، و روز قيامت ترا بر آن مواخذه کنند. اين مثل بدان ماند که شخصي بنده يي از آن خود را به جهت تربيت بزند، و بيگانه او را بنوازد و بوسه دهد که«خداوند تو بد مي کند که ترا مي زند، ترا نعمت و خلعت مي بايد دادن»؛ البته او از اين کس بجان برنجد.
حکايت. در زمان مبارک حضرت رسول کفار را مي گفتند که درويشان را طعام دهيد. ايشان مي گفتند که »درويشان بندگان خداي اند اگر خواستي ايشان را طعام دادي؛ چون او نمي دهد ما چرا بدهيم، چنانکه در قرآن مجيد آمده است«انطعم من لو يشاء الله اطعمه ان انتم الا في ضلال مبين». پس واجب باشد که بر هيچ آفريده يي رحمت نکنند، و به حال هيچ مظلومي و مجرمي و محتاجي و مبتلايي و گرفتاري و مجروحي و يتيمي و معيلي و درويشي و خدمتگاري- که بر در خانه يي پير يا زمين گير شده باشد- التفات ننمايند؛ بلکه حسبه لله تعالي بدان قدر که توانند اذيتي بديشان رسانند تا موجب رفع درجات و (کسب) خيرات باشد، و در قيامت- در يوم لا ينفع مال و لا بنون- دستگير او شود اينست آنچه در صدر کتاب با برادران وعده رفته بود. اميد هست چون مبتدي بر اخلاق مختار اکابر مواظبت نمايد، و آن را ملکه نفس ناطقه خود گرداند، نتيجه آن هر چه تمامتر در دنيا و آخرت بيابد.