مذهب مختار

راستي اصحابنا نيز اين خلق را بکلي منع نمي فرمايند. مي گويند که اگر چه آن کس را که حلم و بردباري ورزيد، مردم بر او گستاخ شوند و آن را بر عجز او حمل کنند؛ اما اين خلق متضمن فوايد است، و او را در مصالح معاش مدخلي تمام باشد.
دليل بر صحت اين قول آنکه امروز تا شخص در کودکي تحمل بار غلامبارگان و اوباش نکرده است و در آن حلم و وقار را کار نفرموده، اکنون در محافل و مجالس بزرگان سيلي و مالش بسيار نمي خورد؛ انگشت در....ش نمي کنند، ريشش بر نمي کنند، در حوضش نمي اندازند، دشنام هاي فاحش بر...زن و خواهرش نمي شمارند. آن مرد عاقل که او را اکنون مرد زمانه مي خوانند به برکت حلم و وقاري که در نفس ناطقه او مرکوز است و مودوع، تا تحمل آن مشقت ها نمي نمايد، يک جو بحاصل نمي تواند کرد، و پيوسته خائب و خاسر و مفلوک و دشمن کام مي باشد، او را در هيچ خانه نمي گذارند، و پيش هيچ بزرگي عزتي پيدا نمي تواند کرد. آنکه مي فرمايد الصفقه مفتاح الرزق بنابراين صورت است، و معني اين بيت که گفته اند:
مرد بايد که در کشاکش دهر
سنگ زيرين آسيا باشد،
موکد اين قول است.
يکي از فوايد حلم آنکه اگر حرم و اتباع بزرگي را به تهمتي (متهم) مي گردانند، و او از حليت حلم و زينت وقار عاري مي باشد، غضب بر مزاج او مستولي شده ديوانه مي گردد که الغضب غول العقل؛ و قتل و ضرب زن و بچه و مثله گردانيدن حواشي و خدم روا مي دارد، به دست خود خانه خويش بر مي اندازد، زن و بچه را از خود متنفر مي گرداند، و شب و روز متفکر و غمناک مي باشد که مبادا طاغني در خانه و اتباع و حميت او طعنه زند؛ و مي گويد:
اگر با غيرتي با درد باشي
وگر بي غيرتي نامرد باشي
اما آن بزرگ صاحب توفيق که وجودش به زينت حلم و وقار مزين است، اگر هزار بار مجموع اتباع او را در برابر او...بدرند، سر مويي غبار بر خاطر مبارک او ننشيند. لاجرم چندانکه زنده است مرفه و آسوده روزگار بسر مي برد: او از اهل و اتباع خشنود و ايشان از او فارغ و ايمن، اگر وقتي تهمتي به او رسانند، بدان التفات ننمايد و گويد:
گر سگي بانگي کند بر بام کهدان غم مخور.
خکايت. شنيدم که در اين روزها بزرگي زني بدشکل و مستوره داشت، به طلاق از او خلاص يافت و قحبه يي جميله را در نکاح آورد. خاتون چندانکه عادت باشد صلاحي عام در داد. او را منع کردند که «زني مستوره بگذاشتي و فاحشه اختيار کردي» آن بزرگ از کمال حلم و وقار فرمود که «عقل ناقص شما به سر اين حکمت نرسد؛حال آنکه من پيش از اين گه مي خوردم بتنهايي، اين زمان حلوا مي خورم با هزار آدمي!»
در امثال آمده است که الديوث سعيد الدارين، تاويل چنان فرموده اند که: ديوث تا در اين دنيا باشد، چون علت حميت مبتلا نيست فارغ مي تواند زيست؛ و در آن دنيا نيز به موجب حديث الديوث لايدخل الجنه چون او را به بهشت نبايد رفت از کدورت صحبت شيخکان و زاهدان- که در بهشت باشند- و از روي ترش ايشان به يمن اين سيرت آسوده باشد؛ هر جا شيخکي را بيند گويد:
گر ترا در بهشت باشد جاي
ديگران دوزخ اختيار کنند،
بدين دليل ديوث سعيدالدارين باشد.
اما اينجا نکته يي وارد است: اگر سائلي پرسد که اين جماعت يعني اکابر ديوث چون بواسطه صحبت شيخکان از بهشت متنفراند، و به دوزخ نيز به عدد هر شيخکي که در بهشت است هزار قاضي و نواب و وکلاي او نشسته اند، چون است که از صحبت ايشان ملول نيستند؟ جواب گويي: چون شيخکان در اين دنيا به عبادت و طهارت موسوم بودند- اگر چه اين معني سري به ريا و رعونت داشت، و آن مظلوم ديوث هرگز کون نشسته باشد و سجده نکرده، پس وضع شيخکان مغاير وضع ديوث باشد. و قاضيان و اتباع ايشان بواسطه اينکه به عصيان و تزوير و مکر و تلبيس و حرام خوارگي و ظلم و بهتان و نکته گيري و گواهي به دورغ و حرص و ابطال حقوق مسلمانان و طمع و حيلت و افساد در ميان خلق و بي شرمي و اخذ رشوت موصوف بوده و در ديوث هم اين خصال مجبول است اسپت پس ميان ايشان جنسيت کلي تواند بود، و همين سبب جنسيت مايه صحبت قاضيان و اتباع ايشان خواهد بود که الجنس الي الجنس اميل. در کلام حکما آمده است که الجنسيه عله الضم، لاجرم چون کودکشان دوزخ برگي چنين را به دوزخ کشند، آن بزرگ دل خوش کرده مي گويد:
گزم با صالحان بي دوست فردا در بهشت آرند
همان بهتر که در دوزخ کشندم با گنه کاران
يکي از کبار مفسران در تفسير آيه و ان منکم الا واردها چنين فرموده باشد که: مجموع خلايق از صراط چون برق مي گذرند مگر قاضيان و اتباع ايشان که ابدالآباد در دوزخ باشند و با همديگر شطرنج آتشين بازند. چنانکه در اخبار نبوي و آثار مصطفي آمده است که اهل النار يتلاعبون بالنار. بدين دلايل اين خلق را بر ديگر اخلاق ترجيح مي دهند.