مذهب مختار

چون بزرگان ما که به رزانت راي و دقت نظر از اکابر ادوار سابق مستثني اند به استقصاي هر چه تمامتر در اين باب تامل فرمودند، راي انور ايشان بر عيوب اين سيرت واقف شد.لاجرم در ضبط اموال و طراوت احوال خود کوشيده نص تنزيل را که کلوا و اشربوا و لا تسرفوا و ديگر ان الله لايحب المسرفين باشد، امام امور و عزايم خود ساختند؛ و ايشان را محقق شد که خرابي خاندان هاي قديم از سخاء و اسراف بوده است. هر کس که خود را به سخا شهره داد، ديگر هرگز آسايش نيافت: از هر طرف ارباب طمع بدو متوجه گردند، هر يک به خوش آمد و بهانه ديگر آنچه دارد از او مي تراشند. و آن مسکين سليم القلب به ترهات ايشان غره مي شود، تا در اندک مدتي جميع موروث و مکتسب در معرض تلف آورد و نامراد و محتاج گردد. و آنکه خود را به سيرت بخل مستظهر گردانيد واز قصد قاصدان و ايرام سائلان در پناه بخل گريخت، از دردسر مردم خلاص يافت و عمر در خصب و نعمت گذرانيد.
مي فرمايند که مال در برابر جان است، و چون در طلب آن عمر عزيز مي بايد کرد، از عقل دور باشد که آن را مثلا در وجه پوشيدن و نوشيدن و خوردن يا آسايش بدن فاني، يا براي آنکه ديگري او را ستايد در معرض تلف آورد. لاجرم اگر بزرگي مالي دارد به هزار کلبتين يک قلوس از چنگ مرده ريگش بيرون نمي توان کشيد. تقدير کن که اگر مجموع ملک راي و قيصر آن يک شخص را باشد:
آن سنگ که روغن کش عصاران است
گر بر شکمش نهند تيزي ندهد
و اين بيت لايق اين سياق است:
بر او تا نام دادن بر نيفتد
گر از قولنج ميرد تيز ندهد
اکنون ائمه بخل، که ايشان را بزرگان ضابط مي گويند، در اين باب وصايا نوشته و کتب پرداخته اند.
حکايت يکي از بزرگان فرزند خود را فرموده باشد که يا بني اعلم ان لفظ«لا» يزيل البلا و لفظ«نعم» يزيد النقم. ديگري در اثناء وصايا فرموده باشد که اي پسر زنهار بايد که زبان از لفظ«نعم: گوش داري و پيوسته لفظ«لا» بر زبان راني و يقين داري که تا کار تو با«لا» باشد کار تو بالا باشد، و تا لفظ تو«نعم» باشد دل تو بغم باشد.
حکايت.يکي را از اکابر که در ثروت قارون زمان خود بود اجل در رسيد. اميد زندگاني قطع کرد. جگرگوشگان خود را که طفلان خاندان کرم بودند حاضر کردند. گفت: اي فرزندان، روزگاري دراز در کسب مال زحمت هاي سفر و حضر کشيده ام و حلق خود را به سر پنجه گرسنگي فشرده تا اين چنددينار ذخيره کرده ام؛ زينهار از محافظت آن غافل مباشيد و به هيچ وجه دست خرج بدان ميازيد، و يقين دانيد که:
زر عزيز آفريده است خدا
هر که خوارش بکرد خوار بشد
اگر کسي با شما سحن گويد که«پدر شما را در خواب ديدم قليه حلوا مي خواهد»، زنهار به مکر او فريفته مشويد که آن نگفته باشم و مرده چيزي نخورد.
اگر من خود نيز در خواب با شما نمايم و همين التماس بکنم بدان التفات نبايد کرد که آن را اضغاث احلام خوانند؛ آن ديو نمايد، و من آنچه در زندگي نخورده باشم در مردگي تمنا نکنم. اين بگفت، و جان به خزانه مالک دوزخ سپرد.
حکايت. از بزرگي ديگر روايت کنند که در معامله يي که با ديگري داشت به دو جومضايقه از حد در گذرانيد. او را منع کردند که اين محقر بدين مضايقه نمي ارزد گفت «چرا من مقداري ازمال خود ترک کنم که مرا يک روز و يک هفته و يک ماه و يک سال و همه عمر بس باشد» گفتند چگونه. گفت«اگر به نمک دهم(و در طعام کنم) يک روز بس باشد؛ اگر به حمام روم يک هفته، اگر به فصاد دهم يک ماه، اگر به جاروب دهم يک سال، و اگر به ميخي دهم و در ديوار زنم همه عمر بس باشد، پس نعمتي که چندين مصلحت من بدان منوط باشد چرا بگذارم که به تقصير از من فوت شود؟»
حکايت. از بزرگي روايت کنند که چون در خانه او نان پزند يک يک نان به دست نامبارک در برابر چشم دارد و بگويد: هرگز خللي به روزگارت مرساد. و به خازن سپارد. چون بوي نان به خدم و حشم اش رسد گويند:
تو پس پرده و ما خون جگر مي ريزيم
آه اگر پرده بر افتد که چه شور انگيزيم
حکايت: در اين روزها بزرگ زاده يي خرقه يي به درويشي داد. مگر طاعنان خبر اين واقعه را به سمع پدرش سرانيدند. با پسر در اين باب عتاب مي کرد.پسر گفت «در کتابي خواندم که هر که بزرگي خواهد بايد هر چه دارد ايثار کند»؛ من بدان هوس اين خرقه را ايثار کردم. پدر گفت:«اي ابله! غلط در لفظ ايثاري کرده اي که به تصحيف خوانده اي؛ بزرگان گفته اند:«هر که بزرگي خواهد بايد هر چه دارد انبار کند تا بدان عزيز باشد؛ نبيني که اکنون همه بزرگان انبار داري مي کنند»و شاعر گويد:
اندک اندک به هم شود بسيار
دانه دانه است غله در انبار
حکايت. هم از بزرگان عصر يکي با غلام خود گفت که از مال خود پاره يي گوشت بستان و از آن طعامي بساز تا بخورم و ترا آزاد کنم. غلام شاد شد، برياني ساخت و پيش او آورد. خواجه(آب) بخورد و گوشت به غلام سپرد. ديگر روز گفت بدان گوشت نخود آبي مزعفر بساز تا بخورم و ترا آزاد کنم.غلام فرمان برد و بساخت و پيش آورد. خواجه زهرمار کرد، و گوشت به غلام سپرد. روز ديگر گوشت مضمحل شده بود و از کار افتاده. گفت«اي خواجه حسبه لله بگذار تا من به گردن خود همچنان غلام تو باشم؛ اگر هر آينه خيري در خاطر مبارک مي گذرد به نيت خدا اين گوشت پاره را آزاد کن»
الحق بزرگ و صاحب حزم کسي را توان گفت که احتياط معاش بدين نوع بتقديم رساند. لاجرم تا در اين دنيا باشد عزيز الوجود و محتاج اليه زيد و در آخرت علو درجاتش از شرح و حد و وصف مستغني است.