خوش آن گرمي زشمع وصل مهر افزوزتر باشي
برافروزي وداع و در غمت جان سوزتر باشي
برت افسانه ما با نياز آميزتر تاکي
ز چشم مست خود خواهم که ناآموزتر باشي
چراغ حسن خود را بهتر فروزاي آتش عشقم
چو خواهي آفتاب من که عالم سوزتر باشي
نگردد بوالهوس اي تره آزرده دل از تو
مگر از ناوک مژگان او دل دوزتر باشي
چنين ميخوا همت عرفي که هرچندان وفا دشمن
بلا انگيزتر ميشد جفا اندوزتر باشي