مده تسليم از صلح بي مدار هنوز
که ميشوم بفريبت اميدوار هنوز
اگر گشت قيامت قيامت بوعده گاه بيا
که دل نشسته در آنجا بانتظار هنوز
بدست بوس تو از ذوق جان برآمد ليک
نبرده زخم از اين لذت شکار هنوز
فرو گرفت در و بام ديده را حسرت
نگشته گرم نگاهم بروي يار هنوز
خزان گرفت گلستان عيش را عرفي
نديده خرمي فصل نوبهار هنوز