خوبان شهر بين که درين مسکن من اند
گه شمع بزم و گاه گل دامن من اند
آنها که آهوان حرم را کنند صيد
در آرزوي ناوک صيد افکن من اند
منماي زاهدا در اهل ندامتم
آنانکه رهبرند ترا رهزن من اند
امشب که روي خلوتم از شمع روي توست
خورشيد و مه وظيفه خور روزن من اند
تا دارم از جمال تو گلشن فروز عشق
طوبي و سدره خار و خس گلخن من اند
عرفي نواي نوحه برآرم که اهل درد
لبها گشاده منتظر شيون من اند