چه پرسيم که بجانت هواي ما چه کند
در آن چمن که گل آتش بود صبا چه کند
تبسم تو که ناسور را دهد مرهم
بسينه نيش زند نيش غمزه را چه کند
هزار گونه مراد محال مي طلبي
تو خود بگو که اجابت باين دعا چه کند
مجو سعادت طالع دمي که فرصت نيست
چه سر بريده شود سايه هما چه کند
مگو وفا نکند دوست با منش عرفي
نمي شود بوفا آشنا وفا چه کند