تا بکي مغبچه مي نوش و بيار ايمان را
تا بکي پيش بري لمعه شادروان را
اين مزاريست که صد چون تو در او مدفونست
که تو امروز بر او طرح کني ايوان را
جمله در کشتي نوح اند حريفان در خواب
ورنه هرگز نه نشانيد قضا طوفان را
بحث بارد و قبول بت ترسا بچه است
ورنه از کفر زبوني نبود ايمان را
چون اثر در تو کند عشق که اعجاز مسيح
مرده را جان دهد آدم نکند حيوانرا
جنس دين را چه کساد آمده عرفي در پيش
که بجز مرده زحافظ نخرد قرآن را