شماره ٤٠٦: بس که درد عالمي در عشق تنها ميکشم

بس که درد عالمي در عشق تنها ميکشم
ناله امروز را از ضعف فردا ميکشم
خارخار راحتم ره ميزند اي ساربان
گرم ران محمل که ناگه خاري از پا ميکشم
چون بمرگ خود بميرم رحم کن خونم بريز
کز شهيدان تو فردا سر زنشها ميکشم
عشق را در کف متاعي بود گفتم چيست گفت
نيل بد ناميست بر روي زليخا ميکشم
تا مرا پا هست وخواهد بود عرفي سايه وش
خويشتن را از پي خوبان رعنا ميکشم