شماره ٣٩١: عفوت آوردم دل شرمنده را آتش زدم

عفوت آوردم دل شرمنده را آتش زدم
خط آزادي نمودم بنده را آتش زدم
کاوکاو خانه کردم جنس بي قيمت نمود
شکر کردم گوهر ار زنده را آتش زدم
خنده را با گريه ديدم بر در رد و قبول
گريه را شاداب خواندم خنده را آتش زدم
ديده از مقصود بستم چشمه لذت گشود
خانمان طالع فرخنده را آتش زدم
بانگ هيهاتي ز دل برداشتم کز گرميش
مرده را بيدار کردم زنده را آتش زدم
دوستانرا تاشدم آئينه دار خوب و زشت
مو بموي عرفي شرمنده را آتش زدم