شماره ٣٨٩: چند بر بستر از آن چشم فسونساز افتم

چند بر بستر از آن چشم فسونساز افتم
تکيه بر بالش نشتر کنم و باز افتم
پاي شهباز سلامت بگشائيد که من
نيم آن مرغ که در چنگل شهباز افتم
حيرت از بس که عنان تاب دلم شد بيمست
که ز انجام ره عشق بآغاز افتم
گفت و گوئيست بنازم بلب خاموشي
که اگر لب بگشايم بسخن باز افتم
پاسم اي شمع چه داري که نيم پروانه
که گرم بال بسوزند زپروانه افتم
عرفي آرام مجو از دلم آن رفت که من
باز بر تکيه گه عيش بصد ناز افتم