شماره ٣٨٦: بلب داغ چو ما خنده بمرهم زده ايم

بلب داغ چو ما خنده بمرهم زده ايم
طعن شادي بدل سوخته از غم زده ايم
دل بر سوائي ما خوش مکن اي عشق که ما
طبل ناموس تو بر بام دو عالم زده ايم
نقد اميد حريفان همه در کعبه ماست
وين عجبتر که غلط باخته و کم زده ايم
بزم مقصود مجوئيد کز آشوب جنون
صدره اين بزم فرو چيده و بر هم زده ايم
برو اي غير که خاموش لبان ميدانند
که برين رشته گره بهر چه محکم زده ايم
مژده اي بخت که ناموس،کليدش گم کرد
قفل الماس که ما بر در مرهم زده ايم
عرفي از باده غم نشاه شادي مطلب
اين نه جاهيست که در انجمن غم زده ايم