همتي ياران که در دفع هوس رو ميکنم
بر لب کوثر بداغ تشنگي خو ميکنم
باز دل را ميفشارم در کف عشق صنم
خون اسلامش روان از هر سر مو ميکنم
آب حيوانم زدنبال آيد از ظلمت برون
مي برو خندان بسوي تشنگي رو ميکنم
درستم کوش و مبين نازک دليهاي مرا
تا قيامت بر نتابم عاقبت خو ميکنم
دل بوصل و من ببوي وصل نامحرم خوشم
او گل و من دست گلچين از ادب بو ميکنم
ميفروشم داغ و نقد گريه ميگيرم ز خلق
مي ستانم آب و آتش در ترازو ميکنم
آرزوي حد جورش نيست عرفي حد من
ليک دايم مشق بوس دست و بازو ميکنم