شماره ٣٧٦: چون زخم تازه دوخته از خون لبالبم

چون زخم تازه دوخته از خون لبالبم
اي واي اگر بشکوه شود آشنا لبم
بيدردي آورد همه قول طرب مسنج
گاهي بحال گوئي دل ميگشا لبم
بستي لبم ز شکوه و ذوق ادب شناخت
هر موي من ادا کند اين شکر با لبم
بگذشت عمر و گفت وشنو با تو رونداد
اي بي نصيب گوشم واي بي نوا لبم
صد بار لب گشودم و بر کس نريختم
آنها که موج ميزند از سينه تا لبم
لب وعده کرده بود که گويد غمم بدوست
وقتست اگر بوعده نمايد وفا لبم
در دل گذشت يار و فرو ريختم بدل
پيغامها که داشت نهان از صبا لبم
اقرار کن که سنگدلم بعد از آن اگر
لب واکنم بشکوه ، بدندان بخالبم
عرفي بترهات زن آتش که جاودان
ماند گرسنه گوشم و باشد گدا لبم