چون زخم تازه دوخته از خون لبالبم
اي واي اگر بشکوه شود آشنا لبم
بيدردي آورد همه قول طرب مسنج
گاهي بحال گوئي دل ميگشا لبم
بستي لبم ز شکوه و ذوق ادب شناخت
هر موي من ادا کند اين شکر با لبم
بگذشت عمر و گفت وشنو با تو رونداد
اي بي نصيب گوشم واي بي نوا لبم
صد بار لب گشودم و بر کس نريختم
آنها که موج ميزند از سينه تا لبم
لب وعده کرده بود که گويد غمم بدوست
وقتست اگر بوعده نمايد وفا لبم
در دل گذشت يار و فرو ريختم بدل
پيغامها که داشت نهان از صبا لبم
اقرار کن که سنگدلم بعد از آن اگر
لب واکنم بشکوه ، بدندان بخالبم
عرفي بترهات زن آتش که جاودان
ماند گرسنه گوشم و باشد گدا لبم