شماره ٣٧٥: خوش آن مستي که باشد دوست پندآموز و دشمن هم

خوش آن مستي که باشد دوست پندآموز و دشمن هم
ملامت ذره وار از در درون آيد ز روزن هم
هجوم گريه لختي داد بيرون از دل گرمم
که جوي ديده آتش خيز شد درياي دامن هم
شود گل خار ره گر همره صدقي و گر بي او
قدم بر گل نهي مرهم ببر همراه و سوزن هم
وفا از سنگدل ياران نهان بايست اما من
نپوشيدم که عيبم دوست ميدانست و دشمن هم
مکن اهمال در مکتوب عرفي بردن اي قاصد
ولي بنشين که حسرت نامه انشا کنم من هم