شماره ٣٦٩: برديم ز کويش دم سردي و گذشتيم

برديم ز کويش دم سردي و گذشتيم
سوديم بران در رخ زردي و گذشتيم
ياران بستادند که اين جلوه گه کيست
ما سرمه گرفتيم ز گردي وگذشتيم
هر گه که ره ما بيکي راهرو افتاد
ديديم چو خود بيهده گردي و گذشتيم
چون باد صبا روي بهر سو که نهاديم
چيديم غبار ره وردي و گذشتيم
آن راز که پاي دل ما داشت بزنجير
گفتيم بديوانه فردي و گذشتيم
هر گه که گذار من و عرفي بهم افتاد
داديم بهم تحفه دردي و گذشتيم