شماره ٣٣٥: کي دل بجهان بنگردوناز ونعميش

کي دل بجهان بنگردوناز ونعميش
چون آتش غم برنفروزد ز نسيمش
آن غمزه که از ياد شهيدان طرب افزاست
بالله که بيک ناله توان کرد رحيمش
در محفل آن صدر نشينم که ز حشمت
از شاهي کونين کند عار نديمش
ممنونم از آن غمزه که از کام دل من
شيريني اميد برد تلخي بيمش
دل زاير ديريست که هنگام زيارت
جبريل وضو کرده درآيد بحريمش
مالاله آن باغ بهاريم که هر صبح
بر باد رود شبنم شادي ز نسيمش
آن دل که درو شعله زند مهر جمالت
در سايه طوبي بود آسيب جيحمش
عرفي کند انديشه درمان غم دل
عاشق نه چنين است بخوانيد حکيمش