شماره ٣٢٦: ديده ام پژمرد ومحروم گل رويم هنوز

ديده ام پژمرد ومحروم گل رويم هنوز
آب فرصت رفت وحيران لب جويم هنوز
شد خزان وبلبل از قول پريشان باز ماند
من همان ديوانه مرغ بي محل گويم هنوز
هر قدم صد کاروان مشک در دنباله ماند
من ببوي نافه در دنبال آهويم هنوز
صدره افکندم کمند ناله بر عرش قبول
وز اثر دورست رنج دست وبازويم هنوز
دوش دستم راه لب گم داشت از مستي ولي
آشناي شيشه مي بود زانويم هنوز
ره شناس عالمم وز غايت شوريدگي
مي ندانند آشنايان عادت وخويم هنوز
عمرهاشد کز جحيمم در بهشت آورده اند
وز غبار ظلمت عصيان سيه رويم هنوز
گرد داروي جهان عرفي نگرديدم ، بلي
پيچ وتاب درد دارد هر سر مويم هنوز