شماره ٣٠٨: دوست در پيش نظر چون غمش ازدل برود

دوست در پيش نظر چون غمش ازدل برود
چکنم آه که يکدم ز مقابل برود
تا ابد ناوک کاري خورم وجان ندهم
دشمني گر نکند بخت که قاتل برود
چون رود غمزه او تيغ زنان از دنبال
نيم بسمل عجبي نيست که بسمل برود
بوداع که مرا ميبري اي دل بگذار
که بميرم من وجان از پي محمل برود
ننگ آن صيد زبونم که چو در صيدگهي
بغلط کشته شود ننگ بقاتل برود